Thursday, September 29, 2005

آقا ممد

اسم من احسانه. ما یه همسایه داریم که اسمش محمده ما بهش میگیم آقا محمد که خدا نه بهش ریش و سبیل داده نه یه خانواده درست و حسابی مثل بقیه آدما. خونه ما آپارتمانیه. اونا هم همسایه پایینی ما. مثل همه همسایه ها با هم رفت و آمد داشتیم ولی آخرش مثل همه اونا نشد. بعضی وقتا مامانم میرفت خونشون که مثلا باحاجیه خانوم (ما به زنش میگفتیم) اختلاط کنن. بعضی وقتا هم اون میومد اینجا. بابام سروان نیروی انتظامیه و تو شهر دیگه ای هست و هفته ای دو سه شب میومد خونه و قرار بود ما هم از اول ماه رمضان بریم اونجا خونه بگیریم یعنی حدود هفت - هشت ماه دیگه. آقا محمد و خانومش یه دختر داشتن که سال سوم دبیرستان بود. خانواده ما هم شامل بابا مامان ، من و حسنا خواهرم که تو شیراز دانشجو بود. من هم اون موقع سال اول دبیرستان بودم. دخترش که خداییش چندشم میشد بهش دست بزنم چون شکل و تیپ بی ریخت و حزب الهیش خیلی تو ذوق میزد. انگار خدا درستش کرده بود واسه ضد حال مردا. یه روز دیدم مامان حسابی به سر و وضع خودش رسیده و میخواد بره جایی. به شوخی بهش گفتم بیا برسونمت (آخه من یه موتور کوچیک داشتم( بهم گفت میرم با حاجیه خانم خرید. خلاصه من هم راه افتادم و رفتم پیش رفیقا که چند خیابون پایین تر بود و موتور رو خونه پیام دوستم گذاشتم و با ماشین اون رفتیم تو شهر. ولی بین راه حاجیه خانم رو دیدم که با دختر کیر مدلش اومده بودن بازار ولی مامانم باهاشون نبود! خلاصه رفتم تو فکر که چرا مامان بهم دروغ گفته و... تا وقتی که برگشتم. وقتی رسیدم خونه یه راست رفتم سراغ یخچال دیدم مامان هیچی نگرفته. تعجب کردم. دیدم مامان هم برگشته و تو اتاقش نشسته لباساشم شسته و پهن کرده. وقتی شک من دو برابر شد که متوجه شدم فقط لباسای زیرشو با پیراهنش رو شسته. خلاصه این موضوع خیلی قلقلکم میداد تا یه روز گفت میخواد بره با حاجیه خانوم بیرون. من هم الکی گفتم میرم پیش دوستام. بعدش رفت و من هم یواشکی سرک کشیدم بیرون دیدم یه راست رفت خونه اونا. نزدیک بیست دقیقه گذشت و هیچکی نیامد بیرون. تا اینکه من رفتم تو.بعد از تقریبا یک ساعت مامان برگشت. وقتی اومد تو و منو دید یهو هول کرد و گفت کی اومدی و بعدش سریع رفت حمام. من هم که منتظر همین لحظه بودم همین که اون رفت تو حمام بعدش رفتم و دیدم رو شورتش آب کمر ریخته. شک نداشتم که مامانم با آقا محمد سکس داشته. اولش باورم نمی شد چون آقا محمد از اون خر مذهبی های روزگار بود و به قول معروف سلامتو با قنبل الله علیکم جواب میداد. این موضوع گذشت تا یه عصر مامان گفت که می خواد بره عیادت یکی از دوستاش که چند وقته مریضه و بعدش رفت بیرون.من هم یواشکی پشت سرش رفتم و دیدم که سریع رفت خونه آقا محمد اینا. حتی سلام هم نکرد و یهو پرید تو و این منو مطمئن کرد. قلبم داشت از جا درمی اومد یه فکری به نظرم رسید. از کنار نرده های جلو خونه رفتم پایین رو دیوار حیاط و تو خونه آقا محمد اینا رو سرک کشیدم دیدم کسی نیست! جرات پیدا کردم و رفتم تو حیاط که اتاق کناری شونو دید بزنم دیدم مامانم خوابیده رو تخت خواب اتاقشون و آقا محمد هم خوابیده رو مامانم و داره ازش لب می گیره. داشت از ترس گریه ام می گرفت ولی موندم تا بعدشو ببینم. بعد از سه چهار دقیقه لب گرفتن و سینه خوردن هر دو لخت شدن. بعدش مامانم نشست رو تخت و آقا محمد هم روبروش ایستاد و شورتشو چسبوند به صورت مامانم. اونم شورتشو پایین کشید و کیرش افتاد بیرون. تا حالا کیر به اون بزرگی حتی تو فیلمای سوپر ندیده بودم. بعدش مامانم شروع کرد به ساک زدن و یه دستش به کیر آقا محمد بود و اون یکی دستشو آقا محمد تو دستاش گرفته بود و دست دیگه آقا محمد پشت سر مامانم بود و مالشش میداد. کم کم حس من هم قوی تر شد و موندم که بعدشو ببینم. بعد یکی دو دقیقه که کار ساک زدن مامانم تموم شد آقا محمد رفت سراغ لب و سینه های مامانم. بعدش رفت پایین و پایین تر تا رسید بین پاهای مامانم و اون وقت بود که آه کشیدنای مامانم شروع شد. دو تا پاهای مامانم رو شونه های آقا محمد بود و سر اونم بین پاهای مامانم. اون وقت مامانمو با سینه خوابوند رو تخت و با زبون شروع کرد لیسیدن کون مامانم. بعدش آب دهانشو زد نوک انگشتاش و کرد تو کون مامانم و کمی باهاش بازی کرد و بعدش تف زد سر کیرش که حالا کلی بزرگ شده بود و گذاشت لای کون مامانم. مامانم یهو گفت یواش و بعدش یه آی کوچیک با جیغ کشید من حس کردم کلی دردش اومده ولی از ترس اینکه صداش بیرون نره اون جیغ یواشو کشیده. آقا محمد هی کیرشو فشار میداد تو و بعدش خوابید رو مامانم. هر دفعه کمرآقا محمد میومد بالا و همین که جمع می شد صدای جیغای مامانم بلند می شد. این کارو چهار - پنج دقیقه تکرار کرد تا صدای جیغای مامانم حسابی بلند شد و هی می گفت: یواش ، تورو خدا یواش تر. آقا محمد هم انگار که گوشاش نمی شنید تا اینکه کیرشو در آورد و مالید رو کون مامانم و بعدش گفت برگرد می خوام بزارمش جلو. تازه فهمیدم که آقا محمد مامانمو از عقب می کرده و اونم هی جیغ میکشیده. بعدش که مامانم با پشت خوابید و آقا محمد خوابید روش و کیرشو با دستش گذاشت تو کس مامانم و لبشو گذاشت کنار گردن و گوش مامانم. مامانم هم یه پاشو گذاشت پشت ران آقا محمد و اون یکی پاش زیر آقا محمد بود و یه دستشو گرفته بود و اون یکی دستش هم پشت گردن عشقش بود!هی کمر آقا محمد بالا می اومد و جمع میشد مامانم هم هی آه آه می کرد. منم داشت آبم می اومد! که عشق مامانم از روش بلند شد و رو سینه اش نشست و کیرشو گذاشت لای پستونای مامانم بعدش پستوناشو بادستاش گرفت و بهم فشار داد و هی کیر رو عقب و جلو میکرد. کیرش خیلی بزرگ و خیس شده بود و برق میزد. بعدش که از این کار سیر شد مامانم از تخت اومد پایین و چاردست و پا رو فرش نشست و آقا محمد هم رو دو تا زانوهاش نشست و رفت پشت مامانم و کیرشو کرد تو سوراخ مامانم. اولش نفهمیدم کرد تو سوراخ کونش یا کرد تو کسش ولی از یواش گفتنای مامانم فهمیدم که داره مامانمو از کون می کنه. بعدش که فهمید مامانم دردش میاد کیرشو در آورد و اونو خیس کرد و دوباره کرد تو کون مامانم و کلی براش تلمبه زد. این بار کیرشو درآورد و کرد تو کس مامانم و دوباره تلمبه زدن شروع شد ولی این دفعه محکمتر ضربه میزد و یه صدایی مثل کف زدن آرام به گوشم می رسید که تا امروز هم تو خاطرم هست. آقا محمد همین طور ادامه می داد و آه آه گفتن مامانم هم بلند و بلدتر می شد. انگار حواسشون به هیچکی غیر از همدیگه نبود و همین طور ادامه میدادن. من هم کمی شورتمو خیس کرده بودم. یه دفعه آقا محمد چند تا آه بلند کشید و گفت داره میاد و مامانم هم سریع برگشت و به پشت خوابید و پاهاشو کاملا باز کرد آقا محمد هم کیرشو با دستش هی می مالید و یهو آب کمرش پاشید رو سینه ها و شکم مامانم. بعدش افتاد رو مامانم و کلی لب ازش گرفت وچند جمله کوتاه با خنده به همدیگه گفتن که درست نشنیدم و تو همین موقع بود که به خودم اومدم و گفتم ممکنه آقا محمد بیاد تو حیاط. اگه منو ببینه خیلی بد میشه. سریع پریدم بالا و اومدم تو خونه و رفتم تو اتاقم. خیلی ناراحت شده بودم ولی فکرم همش پیش سکس مامانم و آقا محمد بود و دست آخر با خودم گفتم که هر دو شون حق دارن. من هم اگه یه شوهر داشتم که هفته ای دو سه روز بیشتر خونه نبود اونهم همش تو خوابه یا یه زن چاق و به درد نخور داشتم که همش یا غرغر میکرد یا تو مسجد بود میرفتم سراغ یکی دیگه که کمرم رو پیشش خالی کنم. حدود پانزده بیست دقیقه بعد مامانم برگشت و من هم تا اون موقع کمی با دلیل و بهانه آوردن حالم سر جاش اومده بود. بعدش مامانم چادرشو آویزون کرد و سریع رفت به طرف حمام. من هم مثل مارمولک از دیوار حمام کشیدم بالا و دیدم که مامانم رفت تو حمام ولی این بار طور دیگه ای بهش نگاه میکردم. چه بدن باحالی داشت. حتی یک ذره هم شکم نداشت و لاک قرمز روی ناخنای پاش آدمو شهوتی میکرد. دیدم که حتی آب کمر آقا محمد هنوز رو سینه های مامانمه و اونا رو پاک نکرده. خلاصه من هم از اون به بعد هر جا که مامانم میرفت تعقیبش میکردم و مثل سایه دنبالش می رفتم و بعد از اینکه فهمیدم به غیر از آقا محمد با کسی سکس نداره خیالم راحت شد و به حال خودشون رهاشون کردم تا هر قدر که دلشون میخواد با هم عشقبازی کنن.الان هم که من سال دوم دانشگاه هستم و قرار رفتن ما به شهر دیگه هم با اصرار مامانم لغو شد و خواهرم هم با برادر زاده آقا محمد عروسی کرده. بارها به خودم گفتم که ای کاش آقا محمد زودتر از بابام مامانم رو میدید

Thursday, September 22, 2005

زن عموی اصفهانی

سلام. اسم من عرفانه و الان 26 سال دارم. این قضیه ای که می خواهم براتون تعریف کنم مال تیر سال 79 است. یعنی همون ماهی که من در مرخصی پایان دوره خدمت بودم و تصمیم گرفتم برم اصفهان منزل عموم. به خاطر دیدن دختر عموم که خیلی خاطر خواهش بودم. عموم سالهاست در اصفهان زندگی می کنه و همسرش هم اصفهانیه و دو تا دختر داره که اون موقع یکی از اونها ازدواج کرده بود و کوچکتره رو هم که من می خواستم. خلاصه یه روز صبح حرکت کردم و بعد از رسیدن مستقیم رفتم خونشون. عموم که هنوز سر کار بود اما زن عموم و دختر عموم طبق روال گذشته منو کلی تحویل گرفتند کلی گپ زدیم بعد رفتم یه چرت خوابیدم تا عموم اومد. بعد با عموم رفتیم باغشون و تاشب اونجا بودیم. فردا صبح من طرفهای ساعت 10 بیدار شدم. طبق معمول عموم سر کار بود و چون دختر عموم دانشجو بود و امتحان داشت رفته بود دانشگاه. خلاصه من بودم و زن عمو. این زن عمویی که من دارم حرفش رو براتون می زنم اصفهانیه و زن قد بلند و خوش هیکلیه و صورت گندم گونی داره. البته بگم طرفهای 180 هم قد داره ونسبت به قدش هم وزن مناسبی داره و اصلا هم شکم نداره...... البته عموم هم قد بلنده و من خودم 190 قد دارم. من این زن عموم رو اولا خیلی دوست دارم و اون هم منو خیلی دوست داره. طوری که من هر وقت اونجا هستم خیلی منو تحویل می گیره. خلاصه از خواب پاشدم و رفتم دیدم تو آشپزخونه مشغوله بعد از سلام و این حرفها و خوب خوابیدی یه صبحونه به من داد و من خوردم و اومدم نشستم پای ماهواره. بعد از چند لحظه هم اون اومد با سبد میوه و نشست مبل کناری من. همینجوری که داشتم شبکه ها رو تغییر می دادم یه شبکه اومد که داشت فیلم اشکها و لبخند ها رو برای شب تبلیغ می کرد. من این فیلم رو یه بار دیده بودم و همون جایی رو نشون می داد که جولی اندروز داشت با اون یارو که الان اسمش یادم نیست می رقصید. یه لحظه شیطنتم گل کرد و به زن عموم گفتم: بیا با هم برقصیم. یه لبخند قشنگی زد و با اون لهجه اصفهانیش گفت: منو و تو منم پر رو پر رو گفتم آره. یه کم من و من کرد معلوم بود که روش نمیشه. منم وقت رو تلف نکردم سریع یکی از اون سی دی هایی که با خودم آورده بودم گذاشتم و ماهواره رو خاموش کردم و دست زن عموم رو گرفتم بلندش کردم تا منو همراهی کنه. زن عموم زن خیلی مهربونیه و تا اونجایی که من یادمه همیشه لباس های سرتاسری آستین کوتاه می پوشید که تا سر زانوهاش بود و اگه مهمون هم داشتن یه جوراب پارازین می پوشید. البته همیشه روسری سر می کرد. اون وقتهایی هم که من اونجا بودم هم روسریش رو بر نمی داشت. البته هر وقت دختر عموم بود از مامانش می خواست که جلوی من روسری سر نکنه. البته اون هم روسریش رو بر می داشت و بعد از یه مدتی دوباره سر می کرد. انگار که عادت کرده باشه. اون موقع هم زن عموم روسریش سرش بود اما جوراب پاش نبود. بهش گفتم که اجازه بده روسریش رو بردارم و اون هم مخالفتی نکرد. البته اینو بگم زیاد به من نگاه نمی کرد. چون خجالت می کشید. اما گفتم منو خیلی دوست داره. خلاصه تو اون حالت حجب و حیا روسریش رو برداشتم و دست راستم رو روی شونه چپش و دست چپم رو روی پهلوی راستش قرار دارم. بعد بهش گفتم شما هم همین کار رو بکنید . بخاطر اینکه حرفی زده باشه گفت: چقدر سخته و منم گفتم: راحته زن عمو. زود یاد می گیری. و شروع کردیم. زن عموم تو همون حالت حجب و حیا بود و هی سرش رو پایین می انداخت و وقتی هم منو نگاه می کرد یه لبخندی می زد. من هم یه لبخندی می زدم و تو همون لحظه هم با چشمهام می خوردمش. کار هم به اونجا رسید که صدای زن عموم دراومد یعنی هر کی تو اون لحظه چشمهای منو می دید می فهمید که حشر بالا زده. با اون لهجه قشنگ اصفهانیش و با لبخند گفت: چت شده؟ مثل اینکه حالت خوب نیست و من هم که دیگه تو حال خودم نبودم تو یه لحظه محکم بغلش کردم و بهش گفتم دوسش دارم و شروع به لب گرفتن کردم. دیگه نمی دونستم چی کار می کنم و اون دستم هم که رو پهلوی راستش بود دیگه روی کونش بود و هی کونش رو می مالیدم . یه لحظه که لبم از لبش جدا شد گفت چی کار می کنی؟ الان عموت می یاد. من هم سفت بهش چسبیده بودم گفتم اون الان نمی یاد. البته از این کار من جلوگیری نمی کرد ولی زیاد هم راغب نبود. شاید می ترسید. من دوباره شروع به خوردن کردم و این دفعه از گردنش. و می دیدم که داره لذت می بره و هی می گفت نکن نکن و از این حرفها و تو همون حالت بردمش تو اتاق خوابشون و انداختمش رو تخت البته هنوز بهش چسبیده بودم. یه لحظه ولش کردم تا زیر پیراهن و شلوار راحتیم رو در بیارم به من گفت: عرفان اگه عموت بفهمه منو می کشه و من هم گفتم که عمو الان نمیاد و هیچ کس نمی فهمه. سریع دست راستمو حلقه کردم دور گردنش و دست چپم رو گذاشتم رو قفسه سینه هاش و خوابوندمش. البته خودش هم جلوگیری نکرد و شروع کردم لب گرفتن و سینه هاش رو می مالوندم کم کم دستمو بردم توی لباسش و سینه هاش رو گرفتم و شروع کردم به مالوندن. چشمهاش روبسته بود ولی صداش در نمی اومد و من هم مشغول کار خودم بودم. از لب گرفتن که خسته شدم سه تا دگمه لباشسو باز کردم و سینه هاش روکه سفت هم بود درآوردم و شروع به خوردن کردم. تو تموم این لحظات دو تا پاش رو جمع نگه داشته بود و نمی خوابوندش همون جوری که سینه هاش رو می خوردم پام رو انداختم رو پاش و به زور خوابوندم وکم کم شروع به مالیدن پاهاش کردم ودستم رو کم کم آوردم بالا و از روی شورت توریش گذاشتم روی کسش و یه کم مالیدم و شورتش رو گرفتم و آروم از پاش درآوردمش. نگاهش کردم دیدم داره نگام می کنه. انگاری هنوز باورش نشده بود. من هم همون جوری که نگاهش می کردم لباسش رو از بالا در آوردم و سوتینش رو هم در آوردم. دیگه لباسی تنش نبود اما من هنوز شورتمو در نیاورده بودم و درش آوردم. زن عموم همینجوری به من نگاه می کرد. پهلوش خوابیدم و بغلش کردم و بوسیدمش و گفتم خیلی دوست دارم و می خوام بکنمت. اون به من گفت هنوز باورم نمیشه داریم چی کار می کنیم و گفت من شوهر دارم و این کار درست نیست و تو باید بعد از ازدواجت با دختر عموت این کارا رو با اون بکنی و من که داغ داغ بودم و اصلا این چیزها حالیم نبود گفتم: فقط برای همین یه دفعه. کسی نمی فهمه و شروع به بوسیدنش کردم. گفتم: عمو پایینت رو می خوره؟ گفت: نه گفتم من می خوام بخورمش. گفت: مریض می شی ها. گفتم: توبه این کارا کاری نداشته باش و پاهاش رو از هم باز کردم و یه کم با انگشت با کسش ور رفتم و شروع به خوردنش کردم. حالا بخور کی نخور. اینقدر خوردم که دیگه انرژیم داشت تموم می شد. زن عموم اصلا دیگه تو حال خودش نبود و چشمهاش رو دوباره بسته بود و با اون لهجه قشنگش آه و اوه می کرد. منم که دیگه طاقت نداشتم رفتم روش و یواشی کیرم رو داخل کسش کردم. البته زن عموم اون موقع طرفهای 42 سالش بود و کلی زیر دست عموم رفته بود. اما کس خوبی داشت اما تنگ نبود. همینجوری روش بودم و تلمبه می زدم. من کلا از اون دسته آدمها هستم که آبم دیر میاد. زن عموم چشمهاش رو باز نمی کرد و هی آه و اوه می کرد. منم هی بهش می گفتم: دوستت دارم و از این کس و شعرها . احساس کردم آبش اومد من هم همینجوری اینقدر تلمبه زدم تا وقتش شد موقع اومدنش هم چون دوست نداشتم آبم رو بیرون بریزم همون جا خالی کردم تو کسش و اون هم چیزی نگفت و بیهوش همینجوری کنار هم افتادیم. من هنوز تو بغلم داشتمش و ولش نمی کردم بعد که حال اومدیم با هم رفتیم حموم و دوش گرفتیم و اومدیم بیرون. زن عموم بنده خدا روش نمی شد منو نگاه کنه. هنوز هم بعد از سالها منو می بینه رنگش عوض میشه. اما با اینکه دخترش به من رکب زد و رفت با یکی دیگه ازدواج کرد هنوز منو تحویل می گیره. بعد از اون ماجرا دیگه با کسی سکس نکردم تا الان یه جورایی عذاب وجدان دارم که با یه زن شوهر دار سکس کردم. به شما دوستان هم توصیه می کنم با زن شوهر دار سکس نکنید. خوش باشید

Thursday, September 15, 2005

دوست پسرم

نمیتونستم حتی یک لحظه هم از فکرم بیرونش کنم و نمیتونستم به خودم بقبولونم که دارم بهش فکر میکنم.آخه من چرا باید اون لحظه اونجا باشم؟ چرا؟ چرا دقیقاً همون لحظه؟ و چرا باید اون حرکت رو ببینم که با زندگیم بازی کنه؟ اون روز حال خوبی نداشتم و کلاً احساس کسالت میکردم. پسرم با دوستش اومدن خونمون و رفتن تو اتاق که مثلاً با هم درس بخونن. باید اقرار کنم که از این همایون خیلی خوشم میومده. درسته که جای مادرشم ولی یه جورایی پسر سکسی و خوشگلیه و من خیلی از وقتا با خودم فکر میکردم کاش جوون بودم و میتونستم دلشو به دست بیارم. میدونستم که شهرستانیه و به خاطر درس اومده تهران و تو یه مکانیکی هم کار میکنه تا کمک خرجی براش باشه. کلاً بچه با استعداد و اهل کاری بود و هیکل مردونه ای داشت و بیشتر به مردای میانسال شبیه بود تا یه پسر دانشگاهی بیست و چند ساله. اون روز اونا تو اتاق بودن و پشت کامپیوتر نشسته بودن و منم تو آشپزخونه مشغول کارای خودم بودم. علی پسرم اومد بیرون و به من گفت: "مامان چایی داریم؟" منم گفتم: "الان براتون دم میکنم" و اونم رفت. بعد از چند دقیقه که سماور روشن بود و چایی رو تو قوری ریختم رفتم ازشون بپرسم با چاییشون شیرینی هم میخوان یا نه. وقتی در زدم و رفتم تو دیدم فقط همایون تو اتاقه و دستشو گذاشته رو کیرش و تا منو دید دستشو از اونجا برداشت و سریع بلند شد.... ولی همین کارش بیشتر کیرشو در معرض دید گذاشته بود و منم حسابی شوکه شده بودم. با دیدن کیر به این گندگی.... چند لحظه سکوت بینمون برقرار شده بود که علی اومد پشت سر من... بهش گفتم: "کجا بودی؟" گفت: "دستشویی بودم مامان". منم خودمو جمع و جور کردم و گفتم: "اومدم بگم چایی حاضره شیرینی هم میخورین براتون بیارم یا نه؟" علی هم یه نگاهی به من انداخت و گفت: "آره...چرا که نه؟" بعد به همایون گفت: "میخوریم دیگه نه؟" اونم به من نگاه کرد و با یه لبخند که دل منو اسیر خودش کرد گفت: "مگه میشه دست شما رو رد کرد؟ شما هر چی لطف کنید ما میخوریم." اومدم بیرون. چشام سیاهی میرفت و نمیتونستم تصویر اون لحظه رو از جلو چشام دور کنم. چرا درست تو اون لحظه دست همایون رو کیرش بود؟ داشت میخاروندش؟ پس چی؟ چرا انقدر کیرش گنده بود؟ولی بیشتر از اینکه این سوالا تو ذهنم باشه شهوت دیدن کیر همایون تو فکرم بود و این که کاش میتونستم حتی برای یک بار هم که شده کیرشو از نزدیک ببینم و بتونم لمسش کنم. چند روز از این اتفاق گذشت و من هر شب خواب کیر گنده همایون رو میدیدم. یه بار هم که شوهرم اومد که منو بکنه خودمو زدم به سر درد و بهش ندادم. نمیتونستم دیگه کیر شوهرم رو ببینم و تحمل کنم.بالاخره تصمیم خودمو گرفتم. هر جوری بود فهمیدم مکانیکی ای که همایون توش کار میکنه کجاست و یه روز پاشدم رفتم اونجا. بعد از ظهر خرداد ماه بود و هوا حسابی گرم بود. منم یه پیرهن نازک پوشیدم و یه مانتوی نخی و یه شال کوچیک که هر دو دقیقه یه بار از سرم می افتاد. حسابی هم به خودم رسیدم. جوری که بعد از سالها نگاه حشری خیلیا رو تو خیابون رو خودم حس کردم و این برام خیلی جالب و هیجان انگیز بود. بعد از اینکه به اون مکانیکی رسیدم یه کمی ایستادم تا خود همایون رو ببینم و مطمئن بشم. وقتی دیدمش قلبم داشت میومد تو دهنم. باورم نمیشد که خودش باشه. اون هیکل مردونه و خوشگلش رو داشتم میدیدم و اون دستای بزرگ و قشنگش رو که سیاه بودن. یه کلاه هم رو سرش بود و داشت با ماشین یکی از مشتریا ور میرفت. وقتی کارش تموم شد و اون مشتری رو راه انداخت و رفت منم ماشینمو روشن کردم و رفتم سراغش. وقتی رسیدم دم پای همایون وانمود کردم که نمیدونستم اون اونجاکار میکنه. اولش همایون یه کم خجالت کشید ولی تا دید من اصلاً برام مهم نیست سعی کرد به روی خودش نیاره. گفتم: "آقا همایون ببخشید. این ماشین گاهی اوقات ریپ میزنه میشه یه امتحان بکنین؟" اونم خندید و گفت: "بله خانوم حتماً... ببخشید که من سر و وضعم مناسب نیست" منم آروم گفتم: "خیلی هم خوب و مناسبه. عالیه!" همایون یه کمی هاج و واج منو نگاه کرد و بعد سوار ماشین شد و روشنش کرد و بعد رفت کاپوت ماشینو زد بالا و شروع کرد به وارسی کردن. بهش گفتم:"عجب هوای گرمی. تابستون زودتر از همیشه اومده" همایون گفت: "میل دارین براتون یه آب خنک از تو یخچال بیارم؟" گفتم: "بله. مرسی. لطف میکنی همایون جان!" سرخ شده بود وقتی بهش گفتم همایون جان. رفت تو مغازه و با یه لیوان آب برگشت. میدونستم باید چیکار کنم. آب رو گرفتم و طوری شروع کردم به خوردن که آب از تو دهنم یه کمی بریزه بیرون و بیاد از تو مانتوم بره سمت سینه هام. وقتی لیوان رو از دهنم جدا کردم هنوز لبم خیس بود و زبونمو درآوردم و دور لبم و با زبونم خشک کردم. حس کردم همایون خشکش زده. بهش که نگاه کردم از اون حالت اومد بیرون و رفت سمت ماشین. بهش گفتم: "ببینم همایون جان اینجا صندلی نیست من بشینم. خسته شدم" همایون اومد طرفم و گفت "تو مغازه ، پشت یه ماشینی رو درآوردیم و به عنوان مبل ازش استفاده میکنیم. البته یه مقدار کثیفه و برای خانوم متشخصی مثل شما خوب نیست ولی اگر دوست داشته باشین میتونین برین اونجا" خودمو زدم به خنگی و گفتم: "کجاست؟" باهام اومد و راهو نشونم داد. عالی بود. یه جایی که در داشت و کسی هم نبود. نشستم و دگمه های مانتومو باز کردم. جوری که پیرهن گشادم کاملاً معلوم بود و چون دگمه هاشو خوب نبسته بودم چاک سینه م هم زده بود بیرون. بهش گفتم:"الان تعطیل میکنین؟" گفت:"الان کسی نیست. منم میخواستم تعطیل کنم" بهش گفتم: "پس در ماشینو قفل کن و مغازه رو هم ببند و بیا اینجا. راجع به علی میخوام باهات حرف بزنم" اونم یه "چشم" گفت و رفت. بعد از یه مدت کوتاه وقتی برگشت من مانتومو درآورده بودم و دگمه های بالای پیرهنم رو هم باز گذاشته بودم تا پستونام بیشتر معلوم باشن. تا منو تو اون حال دید اول تعجب کرد و بعد بدون اینکه به روی خودش بیاره اومد و نشست. گفت:"من در خدمتم". بهش نگاه کردم و گفتم "من درخدمتم. من! من در خدمتتم الان.... تو هر کاری بخوای میتونی الان با من بکنی" داشت با چشای گرد شده از تعجب منو نگاه میکرد و از جاش بلند میشد که دستاشو گرفتم و با صدای سکسی خودم که میدونم چطور مردا رو خر میکنه بهش گفتم: "من از وقتی دستتو رو کیرت دیدم شبا خوابم نمیبره. الانم تنها دلیلی که منو کشونده اینجا دیدن گل روی همین کیرته شازده" بریده بریده گفت: "ولی شما مادر دوست منین. من نمیتونم با شما..." امونش ندادم و کشوندمش سمت خودمو در گوشش گفتم "مگه مادرا دل ندارن؟ از اون مهم تر مگه مادرا کس ندارن؟ چرا میرین دنبال دخترایی که از ترس پاره شدن پرده شون بهتون نمیدن؟ من الان اینجا همه کاری برات میکنم. کیرتو هر جایی که بخوای میذارم" گفتن همین جمله ها حسابی حشریش کرده بود و کیرش سفت سفت شده بود. لبمو گذاشتم رو لبشو دستشو بردم سمت پستونام. اونم ماهرانه شروع کرد به بوسیدن من و ور رفتن با پستونام. بعدش هم بلند شد و پیرهنشو درآورد و خواست زیر پیرهنشم دربیاره که کشوندمش پشت خودم و دستشو گرفتم و بردم سمت کسم که از زور شهوت خیس شده بود. از روی شورت یه کمی کسم رو مالوند که حسابی داغ شدم و بعدش از کنار شورتم دستشو برد تو و شروع کرد به مالوندن و ور رفتن با کسم که منتظر ورود یه مهمون جدید بود. یه مهمون جدید به اسم "کیر آقا همایون!". تو اوج لذت بودم و داشتم حال میکردم ولی هنوز از اون کیر عظیم خبری نبود. این بود که برگشتم و دستمو بردم سمت شلوارش. کمر بندشو باز کردم. اونم زیر پیرهنشو درآورد و تونستم بدن بی نقصش رو ببینم. سرمو گذاشتم رو سینه ش و شروع کردم به بوسیدن سینه ش و اومدم پایین تر روی شکمش و همزمان با این کار زیپ شلوارش رو هم پایین آوردم و رسیدم به شورتش. با زبونم که رو شکمش داشت مالیده میشد اومدم پایین تا رسیدم به شورت سیاهش و زبونم رو از لای شرتش بردم تو. اولش کش سفت شورتش مقاومت می کرد ولی من به زور دهنمو بردم تو. دیوونه بودم. رسیدم به سر کیرش که صدای همایونو شنیدم که میگفت:"آه....واای...جوون...بخورش" و منم شورتش رو کشیدم پایین و از نزدیک شروع کردم به زیارت کردن این کیر بزرگ و استثنایی. از بالا تا پایین براش لیسیدمش و حسابی با زبونم و دستم براش جق زدم و بهش حال دادم. نمیفهمیدم چقدر زمان گذشت. فقط همینو فهمیدم که یهو دهنم پر شد از آب داغ همایون که پشت سر هم میومد تو دهنم و من تشنه رو سیراب میکرد. عجب آب خوشمزه ای. آب شوهرم زیاد جالب نبود و آب اون مردایی رو هم که دور از چشم شوهرم باهاشون سکس داشتم رو نخورده بودم ولی این پسر جوون آب جوونونه ای هم داشت که من پا به سن گذاشته رو هم جوون و شاداب میکرد. حسابی که آبش اومد و راحت شد باز هم براش کیرشو خوردم و ناز کردم تا آرومش کنم. بعدش هم پاشدم و دهنمو شستم و دوباره اومدم سراغش. این دفعه اون بود که همه کاره بود. منو نشوند رو مبل و خودش رفت رو زمین نشست و سرشو برد لای پاهام. با زبونش برام شروع کرد به حال دادن به کس بی جون من که مدتها بود رنگ یه کیر درست و حسابی رو به خودش ندیده بود. با این کارش حسابی کسم تر و تازه شد و انگار از قصد داشت کسم رو آماده ورود مهمان دعوت شده میکرد ولی هرچی جلوتر میرفت من بیشتر داشتم دیوونه میشدم و انقدر با زبونش با کس من ور رفت و ور رفت که به انفجار ارگاسم رسیدم. سرم داغ شده بود و بدنم مور مور میشد. تازه انگار یادم اومده بود که ارضا شدن چه طعمی داره. وقتی چند ثانیه از ارضا شدن من گذشت انتظار هر چیزی رو داشتم جز اینکه من و برگردونه و با زبونش شروع کنه به لیسیدن کونم. داشتم از خوشی میمردم. یعنی انقدر حشری کننده بودم که داشت کونمو میخورد؟ با زبونش همه جای باسن هامو لیسید و از سوراخ کونم هم نگذشت و حسابی با زبونش اونجا رو هم خیس کرد. بعدش بلند شد و رو زانوهاش نشست و کیر گندشو گذاشت دم کونم و گفت:"خودتون گفتین همه کاری میتونم بکنم...نه؟" گفتم: "آره عزیزززززز.... تو بزن منو بکش..... تو هر کاری بخوای میتونی بکنی" اونم معطل نکرد و کیرشو کرد تو کونم. انقدر ماهرانه و با سرعت که فقط یک لحظه درد داشتم و بقیه ش همه خوشی بود و لذت وووووولی جیغی که زدم گوش خودم رو هم کر کرد چه برسه به اون!!!! اونم شروع کرد به کوبوندن کون بی تاب من و همینطور کون منو با کیر کلفت خودش پر و خالی میکرد. بعد از یه مدت کیرشو درآورد و منو برگردوند و خودش هم ایستاد. حالا نوبت کسم بود. بابا جون من میخوام که تو کیرتو بکنی تو کسم. میخوام بهت کس بدم آخه چرا نمیفهمی؟ ولی اون کیرشو کرد تو دهنم و شروع کرد عقب جلو کردن. یه ذره طول کشید تا با ریتم کارش آشنا شدم و تونستم همزمان با عقب جلو کردن های اون زبونم و رو نوک کیرش بچرخونم و بهش حال بدم. یه کم بعد من رو به دیوار ایستاده بودم و اونم یه پای منو با دستش بالا نگه داشته بود و کیرشو گذاشته بود دم کس تشنه من. آروم آروم کیرش رفت تو کسم و منم آروم آروم پرواز میکردم. اونقدر این حالت لذت بخش بود که هنوز هم که هنوزه برام قابل فراموش کردن نیست. همایون استادانه کس میکرد. تو زندگی چهل و سه ساله م تا حالا کسی منو اینطوری نکرده بود. انقدر با حساب و کتاب و انقدر با تحمل و از همه مهم تر این بود که کیر هیچ کسی به گندگی و باحالی کیر این پسرک نبود.تلمبه زدنای همایون نزدیک به پنج دقیقه طول کشید و وقتی حس کردم که آبش در حال اومدنه خودمو محکم تر بهش میکوبوندم و میگفتم:"آبتو بریز تو کسم.... جر بده کسمو.... آبتو بریز توووش" واونم همین طور ادامه داد و دادو منو کرد و کرد تا حس کردم تو کسم قیر داغ ریختن. آبش این بار داغ تر از دفعه قبل بود که تو دهنم اومده بود. وقتی آبش میومد محکم تر و محکم تر ضربه میزد و من حال بیشتری میکردم. بعدش هم کیرشو از تو کس جرخورده من آورد بیرون و رفت رو همون مثلاً مبل نشست. من همونجا رو به دیوار ایستاده بودم و غرق در لذت بود. پامو آوردم پایین و با دستم کسم رو نوازش کردم. همایون گفت: "نمیدونستم کس مامان دوستم انقدر میتونه باحال باشه" و من آب کیرشو حس میکردم که از کسم میزنه بیرون و از لای پام داره میاد پایین

Wednesday, September 07, 2005

خانواده ما

منتظر بودم که همه برن بیرون تا بتونم با خیال راحت فیلم سوپری رو که از یکی از دوستام گرفته بودم ببینم. خواهرم رفت مدرسه و مامانم هم رفت سر کار. بابام بهم گفت: خودت میری دانشگاه یا من برسونمت؟ گفتم: خودم میرم و رفتم تو اتاق به بهانه لباس پوشیدن. بابام بعد از چند دقیقه اومد و خداحافظی کرد و رفت سرکار. منم سریع رفتم سراغ فیلم سوپره که قایمش کرده بودم تو کمدم. کامپیوتر رو روشن کردم و سی دی رو گذاشتم و نشستم به تماشا کردن. ازاون فیلمای بکن بکن بود. از اونایی که کیر و کس و همه چیزو نشون میدن و آخر هر باری که مرده زنه رو میکنه آبشو یا میریزه رو سینه اش یا رو صورتش. داشتم با کیرم که راست شده بود ور میرفتم و با خودم فکر میکردم یعنی اونایی که سکس دارن هم همینطوری آبشونو میریزن اینجاها؟ با خودم فکر میکردم مثلاً زن و شوهرا هم همینطورن؟ نمیدونم چی شد ولی یهو بابا و مامان خودمو تجسم کردم و بابام رو تجسم کردم که کیرشو محکم داره میکنه تو کس مامانم و بعدش میکشدش بیرون و مامانم دهنشو باز میکنه و آب بابام رو میخوره. یهو خیلی حال کردم. آخه من همیشه از مامانم خوشم میومد. یعنی به نظرم مامانم خیلی زن سکسی ای هست. جوری که خیلی از موقع هایی که جق میزدم چشامو می بستم و مامانمو تجسم میکردم. همونطوری که با خودم ور میرفتم به مامانم فکر میکردم و ایکه الان میتونم پستونای بزرگش رو بذارم تو دهنم و کیرمو بکنم تو کسش یا تو کونش که نه خیلی بزرگه نه خیلی کوچیک. نمیدونم چرا ولی خیلی با این مساله حال میکردم و فکر کردن به کس مامانم باعث میشد آبم زود بیاد! مامانم زن خوشگل و تو دل بروییه جوری که همه مردا یه طوری بهش نگاه میکنن و اونم با این که سرشو میندازه پایین و کمتر با کسی حرف میزنه ولی من میفهمم که خوشش میاد که مردا هنوز هم بهش توجه میکنن. نمونه اش همین سرایدار خونمون یاسر که یه پسر شهرستانیه که پنج شیش سال از من بزرگ تره و هر بار که قبضا رو میاره دم در یا به هر بهونه ای میاد دم در خونمون من میفهمم که با دیدن مامانم کیرش راست میشه. خلاصه تو این فکرا بودم و داشتم فیلم سوپر رو نگاه میکردم که صدای چرخیدن کلید رو شنیدم. از ترس داشتم می مردم. خوشبختانه صدای اسپیکر خاموش بود وگرنه هر کسی میتونست صدای آه و اوه این جنده های فیلم سوپر رو بشنوه!آروم خودمو کشوندم پشت در و از سوراخ کلید نگاه کردم ببینم کیه. اول باورم نمیشد ولی دیدم که بابام با دختر عمه ام اومدن تو خونه. شهره حدوداً سی و یکی دو سالش بود و تازه از شوهرش جدا شده بود. فکر کردم با بابام سر مساله طلاقش کاری داره که اومده اینجا ولی تعجب کرده بودم که چطور با هم اومدن خونه. از سوراخ کلید دیدم که شهره مانتو و روسریش رو داره درمیاره و تو همون فاصله هم گفت: کسی که خونه نیست دایی جون؟ بابام هم اومد طرفش و گفت: نه عزیزم. در بیار لباستو. باورم نمیشد ولی شهره وقتی مانتوش رو درآورد هیچی تنش نبود جز یه کرست سیاه و شلوار جینی که پاش بود. بابامو دیدم که آروم اومد طرفش و سرشو گذاشت رو سینه شهره. درست نمی دیدم ولی حدس میزدم که داره پستوناش رو میخوره. یه کم که خورد و شهره حسابی آه وناله کرد بابام گفت: بیا بریم تو اتاق و دستشو گرفت. باورم نمیشد که بابام و دختر عمه ام با هم رابطه داشته باشن. وقتی که رفتن تو اتاق نمیدونستم چکار کنم ولی میخواستم ببینم چطور سکس دارن. این بود که آروم درو باز کردم و پاورچین پاورچین رفتم پشت در اتاق. در بسته بود. شروع کردم به دید زدن از سوراخ کلید. بابام شلوارشو کشیده بود پایین و داشت دکمه های پیرهنش رو باز میکرد و شهره هم داشت شلوارش رو درمی آورد. پستونای شهره رو میتونستم ببینم که از توی کرستش اومده بودن بیرون. عجب سفت و تپل بودند! نوک قهوه ایش از همه چیز سکسی تر بود. وقتی شهره شلوارش رو کاملاً درآورد فقط شورت سیاهش پاش بود و رون ها و ساق پای سفید و بلوریش کاملاً خودنمایی میکردن. بابام هم پیرهنش رو دیگه کامل درآورده بود. شهره رفت طرف بابام و بغلش کرد و یه لب حسابی از هم گرفتن و تو همون حالی که داشتن لب میگرفتن بابام دستاشو گذاشته بود رو کون شهره و شهره هم دستشو گذاشته بود رو شورت بابام و داشت کیرش رو براش میمالوند. بعدش آروم اومد پایین و جلو بابام زانو زد و شورتش رو کشید پایین. داشتم کیر بابام رو میدیدم که سفت سفت شده بود و جلوی دهن شهره بود. شهره هم اونو آروم آروم کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. بابام چشاشو از زور حالی که داشت میکرد بسته بود. با خودم گفتم پس تو دنیای واقعی هم همه از این کارا میکنن. شهره حسابی کیر بابام رو داشت میخورد و هر چند ثانیه یه بار کیر رو از تو دهنش در میاورد و با زبون از ته تا سرش رو میلیسید و بعد دوباره میکرد تو دهنش و میک میزد. کیر خودم سفت شده بود و آرزو میکردم کُسی مثل شهره برای من ساک بزنه. خیلی دوست داشتم می رفتم تو و همون طوری کیرمو درمی آوردم و میکردم تو دهن شهره ولی جلوی خودمو گرفتم! بعد از چند دقیقه شهره بلند شد ایستاد و شورتش رو درآورد. بابام معلوم بود که حسابی حشری شده چون همون لحظه شهره رو گرفت و هلش داد عقب. جوری که شهره چسبید به دیوار. البته اینو دیگه نمیتونستم ببینم ولی از صدای محکم خوردنش به دیوار اینو فهمیدم. چند لحظه بعد صدای جیغ شهره رو شنیدم. معلوم بود که بابام کیرشو کرده تو کس شهره. ولی نمیتونستم چیزی ببینم. اعصابم ریخته بود به هم. باید هر طوری که شده اون صحنه رو ببینم. یه کم که فکر کردم دیدم بهترین راه اینه که برم تو تراس. از تو اتاق خودم میتونستم برم تو تراس و از گوشه تراس میتونستم توی اتاق خواب رو ببینم (این دقیقاً اون کاری بود که همیشه میکردم تا مامانمو دید بزنم!). آروم خودمو رسوندم به اتاقم و درو بستم و رفتم تو تراس. یواش یواش خودمو رسوندم به جایی که میشد دید زد و نشستم. خوشبختانه تراس ما به هیچ خونه دیگه ای دید نداشت و راحت میتونستم در حالی که دید میزنم با کیر راست شده و بدبخت خودم ور برم. سرمو که یه کم بردم جلوتر دیدم که شهره چسبیده به دیوار و یه پاش بالاست و بابام ایستاده جلوش و داره تلمبه میزنه. صدای زیادی نمی شنیدم ولی از صورت شهره معلوم بود که کیرگنده ای به جون کُسش افتاده. بابام همینطور کیرشو عقب جلو میکرد و محکم و محکم تر کیرشو میکوبوند. تو همون حال یهو دیدم که توی خیابون (تو موقعیتی که من بودم میتونستم از اون بالا خیابون رو ببینم ولی هیچ کسی از تو خیابون نمیتونست منو تشخیص بده) ماشین مامانم داره به خونه نزدیک میشه. صدای پارک کردن ماشین رو شنیدم و بعدش هم صدای یاسر سرایدارمون که به مامانم سلام میکرد. تو همون حالی که داشتم کردن شهره رو تماشا میکردم شنیدم که مامانم از ماشین پیاده شد و اومد سمت خونه. حسابی ترسیده بودم. نمیدونستم چیکار کنم. با خودم فکر کردم الان اگه مامانم بیاد و این صحنه رو ببینه حتماً یه دعوای حسابی تو خونه به وجود میاد. هم ترسیده بودم و هم اینکه میخواستم سکس بابام و شهره رو تا آخر ببینم. تو همون حالتای نگرانی بودم که صدای چرخیدن کلید رو شنیدم. مامانم اومده بود توی خونه. آروم خودمو رسوندم پشت در اتاقم و دیدم که مامانم آروم درو بست. صدای شهره از تو اتاق میومد و آه و اوهش داشت حالا دیگه منو منفجر میکرد. آب کیرم همینطور مونده بود دم کیرم و نمیشد بیاد بیرون. مامانم آروم رفت طرف اتاق. خواستم برم بیرون و جلوش رو بگیرم ولی یه حسی بهم گفت نه!. رفتم تو تراس و دیدم بابام شهره رو دولا کرده رو تخت جوری که پاهاش رو زمین مونده و دستاش رو تخته و داره از پشت میکندش. بابام همینطور داشت تلمبه میزد و من چیزی نمی شنیدم. منتظر بودم که مامانم بره تو و داد و بیداد راه بندازه ولی نمیدونم چرا مامانم نمیرفت تو. بابام ضربه هاش رو محکم تر و محکم تر میکرد تا جایی که یهو کیرشو درآورد و گذاشت رو کون شهره و دیدم که حسابی آبش زد بیرون جوری که جهش اول آبش رفت تو موهای سیاه و بلند شهره و جهش های بعدیش تا روی شونه شهره رفت و حسابی پشت شهره و کونش آب کیری شده بود! از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم. احتمالاً مامانم همه این صحنه ها رو دیده بود و با خودم داشتم فکر می کردم همین الانه که بره تو. ولی نمیرفت. کنجکاو شده بودم. رفتم تو اتاق خودمو خودم رو رسوندم به پشت در. صدای پای مامانمو شنیدم که آروم داشت میومد به طرف در خروجی. از سوراخ کلید نگاه کردم و دیدم که داره میره بیرون. ولی چیزی که نفهمیدم این بود که چرا دوربین فیلمبرداریمون دستش بود. برام مهم نبود. انقدر صحنه های سکس بابام و شهره جالب بود که همونجا تو اتاق نشستم و یه جق اساسی زدم که البته به ده ثانیه هم نرسید و سریع آبم اومد! وقتی آبم اومد تازه نگران شدم. نکنه مامان از سکس بابام و شهره فیلم برداشته بود؟ حالا با اون فیلم میخواست چیکار کنه؟ نکنه ببره کمیته؟ وااااااااای... نکنه بابامو اعدام کنن؟باید جلوشو میگرفتم. آره. باید میرفتم دنبال مامانمو جلوشو میگرفتم. آروم از در اتاقم اومدم بیرون. صدایی از اتاق خواب نمیومد. خودمو آروم رسوندم به در خروجی و رفتم بیرون. از پله ها رفتم پایین و رسیدم به دم در. ماشین مامان هنوز اونجا بود. تعجب کرده بودم. پس مامانم کجاست؟ یه کمی دورو برمو نگاه کردم. رفتم تو کوچه و این طرف و اونطرف رو نگاه کردم ولی اثری از مادرم ندیدم. اومدم تو و درو بستم. رفتم سمت اتاقک یاسر که پایین پله ها بود تا ازش بپرسم ببینم ندیده مامانم کجا رفته؟ نزدیک در که رسیدم و خواستم در بزنم صدای مامانمو شنیدم. باورم نمیشد مامانم اونجا باشه. گوشمو چسبوندم به در. شنیدم که مامانم میگفت: میدونم که همیشه دوست داشتی ترتیب منو بدی. یاسر هم گفت: بله خانوم آخه.... آخه شما خیلی خوشگلید. مامانم خندید. من که تازه جق زده بودم و فقط می شنیدم از صدای خنده مامانم حشری شدم. خیلی خنده سکسی ای بود با یه آهی که آخرش کشید حسابی کیرمو دوباره راست کرد. نمیشد کاری نکرد. باید یه بهونه ای پیدا میکردم تا ببینم اون تو چه خبره. یه کم نگاه کردم به در اتاقک یاسر. ولی سوراخ کلیدش از اونایی نبود که بشه تو رو دید. از اون در آهنیا بود. شیشه ای هم نبود و کلاً اتاقکش فقط یه پنجره کوچیک داشت که به حیاط خلوت پشتی باز میشد. سریع خودمو رسوندم به حیاط خلوت پشتی و رو زمین دراز کشیدم تا کسی اومد منو نبینه. آروم آروم و سینه خیز (!) رفتم جلو تا رسیدم به پنجره که لاش یه کمی باز بود. واااااااای...چی می دیدم؟ مامانم لخت لخت ایستاده بود و یاسر کف کرده جلوش نشسته بود. یاسر یه دستش به کیرش بود و دست دیگه اش رون پای مامانمو چسبیده بود و داشت آروم روش حرکت میکرد. کس مامانم رو می تونستم ببینم. پر از پشم بود. بالاتر از اون پستونای درشت و سفتش بود. مامانمم آروم دستاشو گذاشته بود روشون و داشت باهاشون ور میرفت. مامانم با صدای سکسیش گفت: حالا باید زبونتو بذاری روش و برای اینکه اثر حرفش بیشتر بشه گفت: رو کُسم. یاسر زبونش رو درآورد و گذاشت لای چاک کس مامانم و شروع کرد به لیسیدن. صدای آه مامانمو شنیدم و بعدش اینکه میگفت: جوووون... چه زبون داغی داری.... جووووون.... بهتر از شوهرم کسمو میخوری و یاسر هم که حسابی حشری بود همینطور به خوردن و لیسیدن ادامه میداد. یه کم بعد مامان خودشو کشید عقب و به یاسر گفت: حالا لباساتو دربیار. و همینطور که مامانم می نشست رو زمین یاسر هم لباساشو درآورد. مامانم خوابید رو زمین و پاهاشو کاملاً از هم باز کرد و با دو تا دستاش مچ پاهاشو گرفت. حالا میونستم اون کُس بی نظیرش رو ببینم. الکی نبود که همه مردا دوست داشتن مامانمو بکنن. کُسی بود واسه خودش. ولی حالا داشت کسش رو به سرایدار شهرستانی خونمون میداد. یاسر که این صحنه رو دید داشت خل میشد. اومد نشست بین پاهای مامانم و کیرش رو گرفت دستش و گذاشت دم کُس مامانم. کیر نسبتاً بزرگی داشت. کیر رو هل داد تو کُس مامانم و مامانم یه جیغ بلندی زد که من لرزیدم. باورم نمیشد که کس دادن مامانمو به این بچه شهرستانی ببینم. یاسر کیرشو درمی آورد و دوباره تا ته فشار میداد و هنوز شروع نکرده بود به تلمبه زدن. مامانمم آه و ناله میکرد و میگفت: جووون... عجب کیری.... وااااااای... چه گندست.. گنده تر از کیر شوهرمه.... جوووون. یاسر یواش یواش ضربه هاش رو مرتب تر کرد و شروع کرد به تلمبه زدن. من فکر میکردم همون موقع آبش بیاد (اگر من الان رو مامانم بودم تو همون دو ثانیه اول آبم میومد!) ولی خیلی حرفه ای تر از این حرفا بود. مامانم با هر ضربه کیر یاسر یه آهی میکشید و معلوم بود حسابی داره حال میکنه. یاسر هم ضربه هاش منظم تر شده بود و بعد از یه مدت کوتاه قشنگ خوابید رو مامانمو شروع کرد به لیسیدن گردن و سینه اش. بعدش یه کم بلند شد و همونطور که کیرشو تو کس مامانم نگه داشته بود شروع کرده به خوردن پستوناش که این کار معلوم بود خیلی مامانمو حشری تر کرده بود. بعد از اینکه حسابی پستونش رو خورد کیرش رو درآورد و بلند شد و به مامانم گفت: برگرد که میخوام حالا کونتو جر بدم.مامانم برگشت و کونش رو کرد به یاسر. چیزی که می دیدم خیلی برام غیر قابل باور بود. یاسر نوک کیرش رو با آب دهنش خیس کرد و کیرشو گذاشت دم کون مامانم. همونطوری که داشت میکرد تو مامانم گفت: آروم... آروم... میدونی؟ من به شوهرمم کون ندادم هنوز! خیلی برام عجیب بود. یعنی این بار اول مامانمه که داره کون میده؟ ودیدم کیر یاسر آروم آروم و با صدای ناله مامانم رفت تو کون تپل مامانم. یاسر یه کم کیرش رو اون تو نگه داشت و بعد شروع کرد به تلمبه زدن ولی خیلی آروم. مامانم قرمز شده بود و معلوم بود حسابی داره درد میکشه. یاسر سرعتش رو بیشتر و بیشتر کرد و مامانم آه و اوهش حسابی بلند شده بود. با هر ضربه یاسر میتونستم گوشتای کون و رون مامانمو ببینم که دارن میلرزن. یه کم بعدش یاسر گفت: خانوم آبمو کجا باید بریزم؟. مامانم گفت: درش بیار بدش به من. یاسر آروم کیرشو درآورد و مامانم برگشت. به یاسر گفت: بخواب. کاری میکنم که حسابی حال کنی. اونم مثل یه برده خوابید رو زمین و مامانم رفت بین پاهاش و کیرشو گرفت تو دستشو شروع کرد یه کمی براش جق زدن. همون لحظه برای من کافی بود تا آبم بیاد. جلو خومو گرفتم و ادامه دادم به دید زدن. مامانم کیر یاسر رو گذاشته بود تو دهنش و داشت برای ساک میزد و همزمان با اون یکی از دستاش رو سینه یاسر بود و اون یکیش هم داشت با کیر و تخم هاش ور میرفت. یه کم که به این کار ادامه داد دیدم یاسر صدای آهش بلند شد و گفت: آه..آه...داره میاد...داره میاد. و بدنش شروع کرد به لرزیدن. ولی من چیزی نمی تونستم ببینم چون کیرش تو دهن مامانم بود و هر چی آب تو کیرش بود رفته بود تو دهن مامانم. پس این چیزایی که تو فیلم سوپرا می بینیم واقعاً اتفاق میفته. مامانم حسابی آبش رو میخورد و با کیرش ور میرفت و براش ساک میزد جوری که یاسر به نفس نفس افتاده بود و از شدت لذتی که برده بود داشت می مرد. بعد از نزدیک به یک دقیقه مامانم کیر یاسر رو درآورد و دهنش رو باز کرد تا به یاسر بفهمونه که همه آبش رو قورت داده. نمیدونم چطور دستم خورد به کیر و هر چی آب توش بود اومد بیرون. برای بار دوم اون روز آبم اومده بود بیرون و بار دومیه خیلی بیشتر حال داد. وقتی چشامو باز کردم دیدم که مامانم لباسشو پوشیده و داره خودشو مرتب میکنه. یاسر هم بی حال افتاده بود اونجا. اومدم از جام بلند شم و برم تو خونه که چشمم افتاد به دوربین فیلمبرداری ای که مامانم از خونه آورده بود بیرون. مامانم بعد از اینکه لباساشو پوشید رفت دوربین رو از رو تاقچه برداشت و خاموشش کرد و گفت: بعدها با دیدن این فیلم حسابی حال میکنم یاسر جون. تو هم یادت باشه که هر وقت دوست داشتی می تونی منو بکنی. و یه چشمکی به یاسر زد و اومد بیرون

Thursday, September 01, 2005

مهران و مامان

سلام. اين ماجرايي كه واستون تعريف ميكنم واسه تابستونه. من مهران هستم و 19 سالمه يه مامان دارم كه اسمش رويا و 39 سالشه من تنها بچه خانواده هستم . پدرم هم مامور بازرسي يه شركته و هميشه تو مسافرت.
حالا بريم سر اصل ماجرا. مامان من با من خيلي راحت بود و خيلي هم به من محبت داشت. منظور از اينكه راحت بود اینه که وقتهايي كه بابام نبودش جلوي من با دامن كوتاه – شلوارك تنگ – تاپ و خلاصه لباسهايي ميگشت كه لختي توشون داشت و اين باعث ميشد من خيلي حشري بشم. خلاصه اينكه چند وقت بود كه بد جوري تو كف مامانم بودم. مخصوصا تو كف كونش. يه بار هم كه داشت ميرفت حموم از بالاي در رخت كن حموم ديدش زدم. چه بدني داشت. يه بدن سفيد و گوشتي. وقتي كه دولا شد شورتش رو در بياره قمبل كونش كامل معلوم شد. اون موقع يه شورت سفيد پاش بود با يه كرست قرمز كه جلوش توري بود. اين ماجرا گذشت و يكي از شبهايي كه ما خونه تنها بوديم تصميم گرفتم حداقل هم كه شده از روي دامن به كونش بچسبم. شب كه مامانم رفت تو اتاقش بخوابه بيدار موندم تا اينكه ساعت تقريبا 2 نصفه شب شد. دل رو زدم به دريا و رفتم. البته قبلش پاي كامپيوترم 2تا فيلم سوپر ديدم تا حسابي حشري شدم. خلاصه هيچي رفتم آروم در اتاق رو باز كردم اول از لاي در نگاه كردم بيدار نباشه. نه خواب خواب بود. رفتم تو يه دامن پاش بود كه تقريبا تا زانوهاش ميشد و يه پيرهن آستين حلقه اي هم تنش و چون هوا گرم بود روشو نكشيده بود. به پهلو خوابيده بود و كونش قمبل خاصي داشت كه به طرف من بود. رفتم جلو اول دستمو زدم به كونش. خيلي نرم بود. همينجوري نزديك يك دقيقه دستم رو كونش بود اما راضي نشدم. آروم رفتم رو تخت و دامنشو زدم بالا. يهو تكون خورد و برگشت و رو شكم خوابيد. منم قلبم تند تند ميزد. خيال كردم بيدار شد. برگشت رو شكم. حالا من راحت تر دامنشو زدم بالا. وقتي دامنو زدم بالا چيزي ديدم كه داشتم ديوونه ميشدم. يه كون سفيد و گوشتي. اونقدر كونش گنده و گوشتي بود كه شورتش جمع شده بود لاي كونش و لپاي كونش بيرون بود. ديگه گفتم هرچي ميخواد بشه بشه. دستمو گذاشتم رو لپاش و آروم حركت دادم. بعد آروم بردم لاي پاهاش كه دوباره مامانم چرخ زد و به حالت اول خوابيد. من بعدا فهميدم مامانم از قصد اينكارو كرده. منم از اين موقعيت استفاده كردم و كيرمو درآوردم و گذاشتم لاي پاي مامانم كه اين دفعه ديگه مامانم برگشت. آره اون بيدار بود. من قرمز شده بودم اما اون بدون اينكه حرف بزنه برگشت شلوارمو از پام درآورد. بلوز خودشم درآورد و سينه هاش بيرون افتاد. مثل هميشه كرست نبسته بود. بعد ملافه رو كشيد رو دوتامون و كيرمنو گرفت تو دستش و سينه هاشو نزديك كرد به من و گفت: بخور. منم شروع كردم. بعد از اين كارا دستمو بردم دور كمرش. دامنشو درآوردم. بعد شورتشو كشيدم پايين. حالا ديگه مامان رويام لخت لخت بود. باورم نميشد. پاشدم نشستم و خودم هم لخت شدم. اول كسشو حسابي ليسيدم. بد جوري حشري شده بود و صداي آخ و اوخش دراومده بود. بهش گفتم: اجازه هست مامان؟ گفت: صبر كن و رفت از تو كمد واسم يه كاندوم آورد. كيرمو گذاشتم دم سوراخ كسش و هل دادم تو و شروع كردم به تلمبه زدن. بعد از اينكه حسابي از كس كردمش بهش گفتم كه عاشق كونش هستم و مامانم هم برگشت و قمبل كرد طرف من. باورم نميشد اون كون سفيد و نرم با سوراخ قرمزش طرف من بود. رفتم كرم آوردم. اول حسابي با انگشت كردم تو سوراخ كونش. بعد كيرمو چرب كردم و گذاشتم دم سوراخ كونش و هل دادم تو. چه سوراخ تنگی داشت. توش گرم گرم بود. نزديك 1 دقيقه طول كشيد تا كير 16 سانتي متري من قشنگ بره تو كونش و در اين مدت مامان رويا درد ميكشيد و آخ و اوخ ميكرد. بعد كه شروع كردم به تلمبه زدن ديگه قشنگ صداي جيغش بلند شده بود. ديگه داشت آب من ميومد وقتي كه آبم اومد همونجا تو كونش خالي كردم. بعد اون به همون حالت خوابيد و من هم روي كونش دراز كشيدم. بعداز اين قضيه ديگه كون مامان رويا واسه منه. هر وقت بخوام بهش ميچسبونم و وقتهایي هم كه با بابا نيست برنامه داريم. مامان رويا ميگه تو از بابات قشنگ تر بلدي بكني. اين رو هم بگم كه بابام هنوز مامانم رو از كون نذاشته بود. از اون موقع به بعد با هم حتي حموم هم مي ريم و من چند بار هم تو حموم باهاش حال كردم. به شما توصيه ميكنم كه سعي كنيد كه كون مامانتون رو امتحان كنيد چون به صد تا كس جوون مي ارزه. خداحافظ