Sunday, December 17, 2006

آرش و مادرزن

فرستنده: آرش
اسم من آرش و 31 سالمه. 6 ساله که ازدواج کردم و یه دختر 4 ساله دارم. پدرزنم مدیر توی یک سازمان بزرگ دولتیه و ماهی یکی دو تا ماموریت داخلی یا خارجی داره و خیلی هم گرفتاره. از اون قدیمیهاست و اهل حال. به خاطر موقعییت شغلیش نمی تونه که هر کاریی دلش می خواد بکنه ولی بعد از این که کاملا به من اطمینان پیدا کرد، هر از گاهی براشون مشروب می بردم و اونها هم دیگه به یاد قدیما، خلاصه لبی تر می کردند. 2 سال پیش همسرم که خیلی دوستش داشم، تو یه تصادف شدید فوت کرد. به خاطر علاقه شدیدی که به همسرم و خانواده اش داشتم، تصمیم گرفتم دیگه ازدواج نکنم و برای دخترم یه پرستار گرفتم که صبح میاد پیشش و تا 8 شب دائم باهاش بازی می کنه. شعر می خونه، بچه رو می بره بیرون و خیلی هم با هم خوبند. من و دخترم ماهی دو بار به خونه پدرزنم سر می زدیم. آخه اونها هم نوه شون رو خیلی دوست دارن و یک اتاق پر از وسایل بازی براش درست کردند که هروقت میریم اونجا سرگرم باشه. ما هم اونها رو خیلی دوست داریم و دو سه هفته که نمی دیدیمشون، واقعا دلمون براشون تنگ می شد. ماجرایی که میگم مربوط به پارسال زمستونه. اون روز مادرزنم زنگ زد و بعد از احوالپرسی گفت که شب بریم خونشون. من هم قبول کردم. ما رفتیم خونشون. نمی دونستم که پدرزنم خونه نیست. وقتی فهمیدم تعجب کردم. آخه هر وقت که می رفت مسافرت، وقتی من زنگ می زدم که حالشونو بپرسم، می گفت که اون نیست و من هم سعی می کردم که وقتی برم که اون هم باشه. همیشه جلوی من راحت بود و معمولا با شلوار و تی شرت یا دامن و تی شرت می گشت. من هم که اصلا تو این فکرها نبودم. یه خواهر زن هم دارم که تازه ازدواج کرده. زمان مجردیش، حتی با هم تنهایی مسافرت هم رفته بودیم ولی یک بار هم تو نخش نبودم و به این چیزها فکر نمی کردم. سرم به کار خودم بود. اونها هم همیشه به من اعتماد کامل دارند. تا این که اون شب دیدم که یه دامن کوتاه و یه تاپ سفید پوشیده که بالای سینه هاش و خط وسطش کاملا پیدا بود. طبق معمول بعد از سلام رفتم برای روبوسی ولی این بار بیشتر از همیشه طولش داد و درضمن یه کمی هم منو به سینه هاش فشار داد و گفت که خیلی دلش برامون تنگ شده. یه کمی تعجب کردم ولی به روی خودم نیاوردم و رفتم نشستم. دخترم هم که طبق معمول رفت به اتاقش و سرگرم شد. از پدرزنم پرسیدم، گفت ماموریته. یه میز شیشه ای 4 نفره کنار هال داشتند که همیشه روی اون مشروب می خوردیم. زود بساط رو آماده کرد و منو دعوت کرد که بریزم. همیشه من براشون می ریختم و می گفتند بدون من نمی خورند. رومیزی توری که همیشه روی میز بود، نبودش. گفت کثیف شده بود انداخته که بشوره. نشستیم و من ریختم. بلند شد رفت دستمال آورد و دوباره نشست. جوری پاهاشو زیر میز شیشه ای تکون می داد که من کاملا حواسم بهشون جمع شد. دامنش تا روی رونش رفته بود عقب و پاهاشو آروم به هم می مالید. هر از گاهی هم به پای من می زد. دو تا پیک کوچیک خوردیم و من جای پدرزنم رو هم خالی کردم. انگار که یه کمی گرمش شده باشه، یه دستمال برداشت کشید به پیشونیش و بعدش هم بالای سینه هاش و در همین حین تاپشو داد پایین تر. کرست نداشت و یه کمی از قهوه ای نوک سینه اش هم معلوم شده بود. منم دیگه حالا به کاراش با دقت نگاه می کردم ولی هنوز هم فکر نمی کردم که امشب قراره چه اتفاقی بیفته. سه چهار تا دیگه هم خوردیم و دیگه کم کم پاهای منو با پاهاش می مالید. چند بار هم پاهاشو باز کرد که دیگه دامنش کلا رفت بالا و شورتش و تپلی کسش نمایان شد. منم دیگه داشت دوزاریم می افتاد ولی هنوز هم دلم نمی خواست رابطه مون به اینجاها بکشه. دیگه حسابی هر دومون داغ شده بودیم که گفت: خیلی حالم خوشه. کاش یه نفر الان بود که مشت و مالم می داد. سه سال پیش که پادرد و کمر درد گرفته بود، من براش ماساژ داده بودم. این کار رو خیلی خوب بلد بودم و زنم ازم خواسته بود که مامانش رو ماساژ بدم. بعد از اون کم کم خوب شده بود و ورزش رو شروع کرده بود. هر روز ورزش می کرد و اندامش خیلی قشنگ شده بود. قدش 170 و وزنش 60 کیلو بود. سینه هاش سایز 75 و خیلی خوش فرم بودند. باسنش هم قشنگ بود و با این که 47 سالشه، آدم فکر می کنه 38 سالش هم نیست. خیلی به خودش می رسید.رفت رو کاناپه ولو شد و خمار نگاهم کرد و لبخند زد. فهمیدم که باید ماساژ بدم. از انگشتای پاش شروع کردم و خیلی آروم اومدم بالا. گفتم: روغن بدن دارید؟ جاشو بهم گفت و آوردم. حالا پشت پاهاشو چرب کردم و دوباره ماساژ دادم. تا پشت زانو و پایین رونش 7-8 دقیقه طول کشید. به دامنش رسیدم و یه کمی هم انگشتام رو زیر اون چرخوندم که خودش دامنشو برد بالا تا روی کونش. باز هم شورت سفیدش معلوم شد و کسش که کاملا باد کرده بود و قلمبه شده بود. ماساژ دادم و تا نزدیک شورتش رفتم بالا. بعد دامنش رو دادم پایین. یه کم تاپشو دادم بالا و کمرشو چرب کردم و شروع کردم. گفت: می ترسم تاپ و دامنم چرب بشه. لطفا درشون بیار. منم تو همون حال مستی، آروم درشون آوردم و کمرشو کامل مالیدم. تازه کم کم داشتم از این کار لذت می بردم. دوباره برگشتم رو به پایین تا به شورتش رسیدم. چند سانت دادمش پایین که چرب نشه که خودشو داد بالا و گفت: اونم دربیار. با یه کمی خجالت درش آوردم و کونش رو هم چرب کردم و ماساژ دادم. آروم ناله می کرد و همش می گفت: جان، الان رو هوام. خیلی حالم خوشه و... داشتم می اومدم پایین به سمت رونش که لای پاشو باز کرد و منم اطراف سوراخ کونش و دور قلمبگی کسش رو می مالیدم که دیدم یه کمی کسش خیس شد. منم آروم انگشتم رو کنار چاک کسش کشیدم و اونم یه آه ناز کشید. شروع کردم به مالیدن کسش و دست چپم رو هم از روی کمرش آروم آوردم به سمت سینه هاش و کنار سینه اش رو می مالیدم. یه کمی سینه اش رو داد بالا که دستم بره زیر سینه اش. منم همین کار رو کردم و سینه اش رو گرفتم. اونم یه دفعه دستش رو روی دست من گذاشت و آروم آوردش سمت سینه ام و بعد رفت پایین تا شلوارم. کیرم سیخ شده بود و از زیر شلوار پارچه ای تابلو زده بود بیرون. خودمو به طرفش بردم و اون کیرمو گرفت. گفت: جون. کاش این مال من بود. با خجالت گفتم: شما که صاحب داری زری جون. (همیشه زری جون صداش می کردم) گفت: صاحبی که ماهی یه بار هم به زور لختم می کنه که صاحب نیست. بعدها فهمیدم که مادرزنم یه زن فوق العاده حشریه و شوهرش سرد. ولی سالهاست که همین طوری ساخته. واقعا به شوهرش خیانت نکرده بوده ولی اون سال که من برای کمر دردش ماساژش می دادم ، از ماساژ من لذت می برده و دوست داشته که یه روز با ماساژ لختش کنم. حالا هم بعد از دو ماه بدون سکس، دیگه نتونسته جلوی خودش رو بگیره. منم که دیگه هم داشتم حشری می شدم و هم تو حال خودم نبودم، گفتم: اشکال نداره زری جون، تا باشه از این جور کمبودها باشه، اگه بخوای من برات جبران کنم. برگشت رو به من، به پشت خوابید و با لبخند گفت: پس زود لباساتو دربیار. گفتم: آخه دخترم اگه بیاد و ما رو ببینه چی؟ بهش می گم امشب اینجا می مونیم. خیلی هم خوشحال میشه. وقتی خوابید من در خدمتم. گفت: خودت می دونی که اون تا موقع رفتن از اون اتاق بیرون نمیاد. تازه، من تا موقع خواب از دوری کیرت می میرم. ولی من قبول نکردم. اصلا نمی تونستم تصور کنم که مادرزنم داره این حرفا رو می زنه. یه کم بدنشو از بالا تا پایین بوسیدم. به کسش که رسیدم سرم رو با دستش فشار داد روش. منم یه کم مکث کردم و لیسیدمش. اونم کیرمو با دستش از روی شلوار می مالید. حسابی داشت کیف می کرد. می گفت: جوووون، بخورش، همش مال خودته، ... و بعد از حدود دو دقیقه یه آه بلند کشید و ساکت شد. ارضا شده بود. منو کشید طرف خودش که بخوابم روش. ولی من بوسیدمش و سرم رو گذاشتم رو سینه اش. بعد از چند دقیقه یه کم حال اومد و منم یه دستمال براش آوردم و اطراف کسش رو تمیز کردم. ازم تشکر کرد و گفت که تا حالا شوهرش کسش رو نخورده بوده. کمکش کردم لباسشو پوشید و رفت آشپزخونه برای آماده کردن شام. منم رفتم به دخترم سر بزنم که غرق بازی بود و نمی دونست که باباش از امشب دیگه یه جور دیگه به زری جون نگاه می کنه. خیلی زود شام رو خوردیم و دخترم هم ساعت 10 خوابید. گذاشتمش تو تختش و داشتم پتو می نداختم روش که دیدم زری جون از پشت چسبید بهم و کیرمو گرفت و گفت: زود باش دیگه دارم می میرم. آرش جونمو می خوام. یه لباس خواب خیلی نازک پوشیده بود. شورت و کرست صورتی هم که تازه پوشیده بود از زیرش پیدا بود. پتو رو انداختم رو دخترم و گفتم: بریم عزیزم، همش تا صبح مال خودته. اتاق خواب و تختشون رو آماده کرده بود و یه چراغ خیلی کم نور روشن بود. اول ایستاده بغلم کرد. به هم لبخند زدیم و شروع کرد به لب گرفتن. زبونش رو روی لبای من می چرخوند. خیلی لذت می بردم. تو همون حال، آروم دکمه های پیراهنم رو باز کرد و اونو درآورد. دستش رو از زیر زیرپوشم برد تو و کمرم رو می مالید. منم کمرش و کونش رو می مالیدم. کمربند و زیپ شلوارم رو هم باز کرد. شلوارم افتاد پایین و دستش رو از پشت کرد تو شورتم و کونم رو مالید. زیرپوش و شورتم رو هم کم کم درآورد و برای اولین بار من لخت با یه کیر راست جلوی مادر زنم بودم. رفت پایین، کیرم رو با دستش گرفت و آروم به نوکش زبون زد. خیلی با حرارت و قشنگ تخمام و کیرمو می خورد و باهاشون بازی می کرد. منم موهاشو نوازش می کردم. آه و اوه من دراومده بود و گفت که باز هم برای اولین باره که درست و حسابی داره کیر می خوره. شوهرش نمی ذاره کیرشو بخوره. چون تا کیرش می رفته تو دهن زری جون، آبش می اومده و دیگه چیزی برای کس زری جون نمی مونده. شوهرش حق داشت. انصافا خیلی قشنگ ساک می زد. بغلش کردم و انداختمش رو تخت. خودمم کنار تخت نشستم. از نوک انگشتاش شروع کردم به خوردن. می خوردم و می اومدم بالا و لباس خوابش رو می دادم بالاتر. به شورتش رسیدم. بوسیدمش. چه بویی داشت. آروم درش آوردم و شروع کرم به خوردن کسش. آروم آه می کشید. پاهاشو باز کرده بود. می کفت: جوووووون ... بخورش ... زودباش... همشو بخور... زبونم رو تا ته می کردم توش و درمی آوردم. با انگشتم هم با سوراخ کونش ور می رفتم و با یه دستم هم با سینه هاش بازی می کردم. یه کمی رفتم طرفش. کیرمو گرفت تو دستش و بازی کرد و منم دیگه حسابی داشتم کسشو می خوردم. صداش بلند شده بود و بعد از چند دقیقه ارضا شد. بی حس شد. رفتم خوابیدم روش. اما پایین. سینه ام رو کسش بود. شکمش رو بوسیدم. منو گرفت فشار داد به خودش. منم آروم دلش رو می بوسیدم و می لیسیدم. با انگشتم کرستش رو دادم بالا و خودمو کشیدم بالاتر. شروع کردم به خوردن سینه هاش. یه کمی با هم چرخیدیم. کرستش رو از پشت باز کردم و با لباس خوابش با هم درآوردم. حالا دیگه کاملا روش بودم و از هم لب می گرفتیم. کیرم لای پاش بود و با تکونهای اون روی کسش بالا و پایین می رفت و با دستش هم محکم منو فشار می داد. بعد از دو سه دقیقه، پاهاشو باز کرد و گفت: "حالا بکن تو کسم. تا ته بکن" کیرمو گذاشتم رو کسش یه کم مالوندم. اومدم که یه ذره بکنم تو و یواش یواش تا ته برم که با پاهاش محکم منو هل داد جلو و با یه ضربه تا ته رفت تو کسش. یه داد کشید. آخه هرچی باشه به گفته خودش کیر من دو برابر شوهرش بود و داشت جر می خورد. اومدم بیارم بیرون. نذاشت و گفت: "آرش جون منو بکن ... محکم بکن ... جرم بده .... کسمو پاره کن ..." منم دیگه حالی به حالی شده بودم و شروع کردم به تلمبه زدن. از لذت داشت می مرد. همش با التماس می گفت که بیشتر پاره اش کنم. منم همین کارو می کردم. با ناخنهاش پشتم رو چنگ می زد و دو سه بار هم گازم گرفت. بعد از چند دقیقه، احساس کردم آبم داره میاد. بهش گفتم. درآوردش بیرون. فکر کردم برای اینه که تو کسش نریزه. ولی گفت: "حالا زوده. با این کیر خیلی کار دارم" یه نیشگون کوچیک از سر کیرم گرفت. دردم اومد. احساس کردم یه کم کیرم می خواد بخوابه که گفت: "حالا از پشت بکن تو کسم" منم یه چشم خوشگل بهش گفتم. رو تخت چهاردست و پا شد و یه کمی پاهاشو از هم باز کرد. سر کیرمو از پشت گذاشتم رو سوراخ کسش. با یه فشار کوچیک نصفش رفت تو و با چند تا حرکت تا ته دادم تو. خودش هم مرتب عقب و جلو می کرد. آروم خم شدم روش و با دست راستم بالای کسشو می مالیدم و با دست چپم سینه هاشو. داد و هوار می کرد و همش قربون صدقه کیر من می رفت و می گفت: "دارم به آرش جونم کس می دم ... کیر خوشگل آرش جونم داره کسمو جر میده... جووووووون... کس زری عاشق کیرته... محکم بکن..." اعتراف می کنم که دیگه داشتم کم می آوردم. آخه تکونهاش و حرفهاش خیلی حشریم می کرد و بعد از دو سه دقیقه باز احساس کردم آبم داره میاد. گفتم: می خوام بخوابم. منو به پشت خوابوند. تو این فاصله خودم یه نیشگون دیگه از کیرم گرفتم و اونم فهمید و خندید. نشست رو کیرم و بالا و پایین رفت. منم سینه هاشو می مالیدم و هر دومون آه و اوه می کردیم. باز هم قربون صدقه کیرم رفت و همون حرفا رو می زد. بعد از دو دقیقه که دیگه داشتم می ترکیدم بهش گفتم: آبم داره میاد. خوابید روم گفت: "همشو بریز تو کسم. لوله هامو بستم" منم از خدا خواسته، محکم بغلش کردمو با فشار تمام آبمو ریختم تو کسش. اونم به خودش می پیچید و بعد بی حال شد. فهمیدم که اونم ارضا شده و بدون هیچ حرف و حرکتی یکی دو دقیقه همدیگه رو فقط بغل کردیم. تو آسمون بودم. واقعا تو عمرم همچین سکسی نکرده بودم. لبم رو که بوسید به خودم اومدم. منم بوسیدمش. همون جوری که همدیگه رو بغل کرده بودیم، چرخیدیم و به پهلو خوابیدیم. موهامو نوازش کرد و گفت: "حسرت یه سکس با لذت تو تمام این سالها به دلم مونده بود ولی تو امشب منو به آرزوم رسوندی. ازت ممنونم" گفتم: "منم ازت ممنونم زری جون. می دونی که منم مدتهاسکس نداشتم. ولی امشب تو زندگیم رو عوض کردی" گفت:" آرش جون، کاش می شد هرشب با هم باشیم. می دونی که خیلی دوستت داشتم. حالا دیگه عاشقتم. قول بده هر وقت که موقعیت مناسب بود، شب مال من باشی. منم موهاشو ماساژ می دادم ودیگه با پررویی گفتم: "آخه زری قشنگم، قربون لب و سینه های قشنگت برم، مگه می تونم بگم نه؟ چرا تا حالا بهم نگفته بودی؟ منم مثل تو همیشه حشرم ولی فقط ماهی یکی دوبار با جق زدن خودمو خالی می کردم." گفت: "نمی دونی که منم چند ساله که به یاد تو شبهای تنهایی، با خودم ور میرم و خودمو ارضا می کنم. ولی از این به بعد، فقط تو کس من خالیش کن. حیفه به خدا" منم بوسیدمش و خندیدیم. بهش قول دادم که در فرصتهای مناسب با هم باشیم. خیلی خسته بودم. کم کم با نوازشش تو بغلش خوابم برد. نزدیک شش صبح بود که طبق عادت بیدار شدم. زری جون کنارم خوابیده بود. شورت و کرستش رو پوشیده بود و یه دستش رو سینه ام بود. اومدم آروم برش دارم و برم حموم. بیدار شد. گفتم: "ببخشید عسلم. من میرم یه دوش بگیرم. با عشوه گفت: "تنهایی میری؟" گفتم: "اگه زری جونمم بیاد که دیگه خیلی عالیه" زود بلند شد و منم یه شورت پام کردم. رفتیم طرف حموم. یه شورت و حوله از کمد شوهرش برام آورد و برای خودش هم یه حوله آورد. رفتیم تو و دوباره لب و سینه و کس خوردن من شروع شد. حالا تو نور بدنشو می دیدم. واقعا بهش نمی خورد 47 سالش باشه. بدن ورزشکاریش رو سانت به سانت خوردم و مالیدم و اونم لذت می برد. بعد من ایستادم و اون برام ساک زد. انگار این دفعه برام جذاب تر شده بود. وان هم دیگه پر از آب و کف شده بود و با هم رفتیم توش. اول من به پشت خوابیدم و اونم اومد پشت به من خوابید رو من. کیرم لای پاش سیخ بود و خودشو بالا و پایین می کرد. منم گردنشو می خوردم و سینه هاشو می مالیدم و اونم باز قربون صدقه ام می رفت. یک ساعتی اون تو مشغول بودیم و چند مدل عوض کردیم. یک بار وسط کار ارضا شد و آخر هم باز با هم ارضا شدیم. باز هم خواست که آب کیرم رو تو کسش خالی کنم. وقتی آبم داشت می اومد، گفت: "جوووون ... آتیشم می زنه ... آبت خیلی داغه ... کیرتم کسمو می سوزونه .... بریز توش .. کسمو پر کن ... " و منم با فشار ریختم توش و باز هم بی حال افتادیم. بعد از چند دقیقه بلند شدیم و خودمون رو شستیم. در تمام مدت شستن باز هم به من می چسبید و قربون کیرم می رفت. کیرم دوباره سیخ شده بود و می خواست دوباره برام ساک بزنه. گفتم: "زری جون، کم بخور، همیشه بخور" خندید و گفت: "آخه من تا شب که دوباره برگردی می میرم" با تعجب گفتم: "مگه من امشبم اینجام؟" گفت: "از این به بعد نمی خوام هیچ شبی تنها باشم. هر وقت شوهرم رفت مسافرت، تو باید شوهرم بشی" خندیدم و گفتم:"من باید دعا کنم که یه موقع به شوهرت ماموریت چند هفته ای ندن وگرنه کمر من دیگه صاف نمیشه" خندید و گفت: "کاش یه انتقالی چندساله بهش بدن که خیالم راحت باشه تا چند سال هرشب کیرتو می کنی تو کس من" دوباره چسبید بهم و کیرم رفت لای پاهاش. می دونست چی کار کنه که دوباره حشری بشم و شدم و یه بار دیگه تا دسته کردم تو کسش و باز هم ریختم تو کسش. دیگه داشت دیرم می شد. یه دوش گرفتیم و اومدیم بیرون. تا من سشوار کنم و لباس بپوشم، صبحونه رو آماده کرده بود. عسل و شیرموز و خامه و کره و ... همون حوله فقط تنش بود. گفتم: "چه خبره بابا؟" گفت: "بخور عزیز دلم. تو باید جون داشته باشی. نمی خوام به این زودیها از کمر بیفتی" نشستم که بخورم. اومد کنارم و منو بوسید و نشست روی پام. سینه هاش پیدا بود و حوله هم تا رونش رفته بود کنار. یه لقمه برام درست کرد. اومد بذاره تو دهنم. ازش گرفتم و مالیدمش به سینه هاش و گفتم: "حالا خوشمزه شد." خندید و سینه هاش رو به صورتم فشار داد. گفت: "همش مال خودته عزیزم" منم بوسیدمش و چندتا لقمه دیگه هم با همین حرفها خوردیم. می خواستم وسایل دخترم رو که خواب بود جمع کنم و همون طوری تو خواب ببرمش تو ماشین که زری اومد و گفت: "بذار اینجا باشه" گفتم: "می دونی که پرستارش هر روز 8 صبح میاد تحویلش می گیره." گفت: "زنگ بزن بگو امروز نیاد. امروز من میشم پرستارش. تازه، امشبم می خوای بیایی دیگه. نه؟" خندیدم و گفتم: "باشه عزیز دلم. تا شب دخترم پیشت باشه. شب تا صبح هم خودم پیشتم." یه لب طولانی گرفت و من رفتم. موقع رفتن همش می گفت که مواظب خودم باشم و شب زود برم خونشون. از اون شب، تقریبا ماهی 5-6 شب که تنهاست خونه اشون هستم و همه مدل سکس با هم داشتیم. حتی کونش رو که آکبند مونده بود بهم هدیه کرد. من تا حالا کون نکرده بودم. یه روز صبح تو حموم ازم خواست که امتحان کنیم و من لذت این هدیه جدیدش رو تا حالا چند بار بردم. جالبه که پدرزنم هم میگه که دیگه به مسافرتهای من هم عادت کرده و دیگه غر نمی زنه که چرا اینقدر ماموریت میرم.!!!

Saturday, December 02, 2006

معلم گیتار

خواهرم اسمش نيلوفر است. 17 سالشه. مامانمم اسمش رويا است41 سالشه. منم كامرانم 20 ساله. تابستان بود و خواهرم معلم گيتار گرفته بود. يه مرد 28 يا 29 ساله به اسم آقاي زماني كه متاهل هم بود. يه روز قرار بود من با دوستم برم سينما سانس ساعت 11. ساعت 10 راه افتادم برم خونه دوستم. آقاي زماني هم ساعت 10 قرار بود بياد. مامانم هم رفته بود بيرون. من رفتم خونه دوستم. مامان دوستم گفت: عليرضا حالش خوب نيست نمي تونه بياد. منم ناراحت شدم برگشتم خونه. وقتي رسيدم خونه ديدم صداي موزيك داره مياد. گفتم: مگه قرار نبود گيتار كار كنن؟ پس صداي موزيك مال چيه؟ رفتم تو ديدم تو هال كسي نيست. رفتم پشت در اتاق مامان بابام ديدم از اونجا صداي حرف زدن مياد. چون در بسته بود تصميم گرفتم برم از بالكن ببينم. چون اتاق من كنار اتاق مامانم بود و هر دو بالكن داشت و چون تو بالكن حصير زده بوديم از بيرون چيزي ديده نمي شد. چهار دست و پا رفتم تا رسيدم به اتاق از پنجره نگاه كردم. همين كه چشمم افتاد به اتاق خشكم زد. خواهرم و آقاي زماني لخت تو بغل هم بودند. و آقاي زماني داشت سينه هاي خواهرمو مي خورد. اين اولين بار كه خواهرمو لخت مي ديدم خيلي هيكل خوبي داشت. بعد آقاي زماني اومد طرف كس خواهرم و شروع كرد به ليس زدن. خواهرم هي آه و اوه مي كرد و مي گفت: من كير مي خوام. بعد آقاي زماني كيرشو آورد جلوي صورت خواهرم و اون شروع كرد به ساك زدن. خيلي هم حرفه اي ساك مي زد. بعد آقاي زماني گفت: حالا ديگه مي خوام بكنمت. من فكر كردم از كون مي خواد بكنه ولي با كمال تعجب ديدم كيرشو گذاشت رو كس خواهرم و فرو كرد تو و شروع كرد تلنبه زدن. خواهرم هي آه مي كشيد. منم با ديدن كس دادن خواهرم حشري شده بودم و با كيرم ور مي رفتم. بعد از اين كه حسابي خواهرمو از كس گائيد نوبت كونش شد. خواهرم دوباره كير آقاي زماني رو ساك زد تا خيس بشه. بعد كونشو قنبل كرد و آقاي زماني هم كيرشو فرو كرد تو كون خواهرم. اولش خيلي جيغ مي زد و هي مي گفت: ماماني، آي مامان كونم پاره شد. آقاي زماني هم مي گفت: جون مامان جندت كي مياد اونم بكنم؟ من كه اينو شنيدم گفتم: حتما مامانمم به آقاي زماني كس ميده. تلنبه زدن هاي آقاي زماني تندتر شد و ناگهان خواهرم جيغي زد. معلوم بود به ارگاسم رسيده و آقاي زماني هم آب كيرشو روي سينه خواهرم خالي كرد. بعد از يه سكس حسابي نشستند و شروع كردن به سيگار كشيدن. اين هم عجيب بود كه خواهرم داره سيگار مي كشه. خلاصه چند دقيقه گذشت و من هم يه جق حسابي زدم كه ناگهان صداي در اومد. فهميدم مامانم اومده. تا مامانم آقاي زماني رو ديد پريد بغلش و شروع كرد لب گرفتن و مامانم تو يه چشم به هم زدن لخت لخت شد. مامانم هم براي اولين بار بود كه مي ديدم. خيلي كون باحالي داشت. من دوباره دستم رفت رو كيرم. او نا هم داشتند حال مي كردند. مامانم كلي براي آقاي زماني ساك زد تا كيرش دوباره بلند شه. البته خواهرم بيشتر نگاه مي كرد چون خسته شده بود. بعد از ساك زدن مامانم گفت: بسه ديگه من كيرتو مي خوام. اقاي زماني هم كيرشو هدايت كرد سمت كس مامانم و شروع كرد به تلنبه زدن و مامانم آه و اوه مي كرد. آقاي زماني گفت: رويا جون كير من كلفت تره يا كير شوهرت؟ مامانم گفت: كير تو. بعد دوباره زماني گفت: من بهتر مي كنمت يا شوهرت؟ كه مامانم گفت: تو عزيزم. شوهرمو ولش كن. اونقدر تلنبه زدن تا آقاي زماني گفت: آب من داره مياد. كيرشو از تو كس مامانم كشيد بيرون و گرفت جلوي صورت مامانم و او هم همه آب كيرآقاي زماني رو خورد. بعد هر سه بي حال رو تخت نشستند. و من آرومم از خونه زدم بيرون و بعد يه ساعت برگشتم. مامانم گفت: كامران جان فيلم چطور بود؟ گفتم: خيلي خوب بود. مخصوصا دو تا هنر پيشه زنش كه حرف نداشتند!