Monday, August 31, 2009

من و مدير خواهرم

من آرش هستم و 23 سالمه. کلا فقط یه خواهر کوچیک تر از خودم دارم که چون خیلی بچه شریه. بیشتر اتفاقات تو مدرسش و نمره های بدش رو که باید امضا بشه به من میده. یک روز وقتی اومد خونه دیدم حالش خیلی گرفت است. گفتم: ((چی شده لاله؟)) اونم شروع کرد به گریه وگفتن این که با یه دختر با هم دعواشون شده و باید والدینش رو ببره مدرسه. منم که مثل همیشه دلم واسش سوخت قبول کردم که فردا برم مدرسش و مشکل رو به جوری حل کنم که بابام چیزی نفهمه. اینم بگم که مدیرشون یه زن سگ اخلاقه عوضیه که هیچ وقت تا حالا بدون اخم ندیدمش. اما یه خوبی داره که منو همیشه به مدرسه خواهرم می کشونه و اونم اینه که واقعا چیزه نازیه. یه زنه مایه دار خوشگل تپل و سفید که همیشه اخم داره. فردا ظهر ساعتای 2 بود که رسیدم مدرسشون. اون روز فقط کلاس خواهر من کلاس فوق العاده داشت واسه همینم مدرسه خلوت خلوت بود. تو سالن ها آفتاب تابیده بود و مدرسه ساکت ساکت بود. دفتر مدیرشون رو قبلا هم دیده بودم. خیلی بزرگ بود و حالت حرف "ال" انگلیسی داشت که اول یه سری کمد و دکور و اینجور چیزا بود و بعدشم میز بزرگ مدیر بود. منم خیلی آروم رفتم سمت درب اتاق خانوم مدیر. نزدیک تر که شدم یه صداهایی می اومد . ناله و نفس نفس زدن یک زن که با شهوت همراه بود. باورم نمی شد دارم چی می شنوم اولش فکر کردم دارم خیال می کنم اما وقتی یهو یه صدای آه بلند که دقیقا می دونستم ماله چیه اومد مطمئن شدم که خبرایی هستش. آروم در رو باز کردم و رفتم داخل. خیلی یواش قدم برداشتم تا به دیواری رسیدم که اگه می پیچیدم میز خانوم مدیر دیده می شد. یواش یه چشمم رو بردم اونور دیوارو ببینم که چیزی دیدم که شاخ در آوردم. خانوم مدیر مدرسه داشت به سرایدار مدرسه که یه پسر 27 یا 28 ساله بود می داد. پسره خودشو اندخته بود روی پاهای خانوم مدیر و پاهای خانوم مدیرو تقریبا تو دهنش کرده بود و داشت محکم و سریع به کسش می انداخت. خانوم مدیر رو روی میزش گذاشته بود و واقعا احساساتی داشت تلمبه می زد. خوشبختانه پشتشون به من بود و من رو اصلا نمی دیدن. منم که دیدم خانوم مدیر از کیر جوون خوشش میاد گفتم چرا ازش دریغ کنم اما می دونستم اگه همون موقع برم جلو جا می خوره و بهم نمیده. پس باید یه فکر دیگه می کردم. سریع گوشیم رو درآوردم تا فیلم بگیرم و به عنوان مدرک جرم استفاده کنم. 2 یا 3 دقیقه ای گرفتم که دیگه دیدم دارن ارضا میشن پس خودمو جمع کردم و رفتم. تو راه همش تو این فکر بودم که به زودی اون کس تپلی رو خواهم کرد. خیلی زود. همین فردا که واسه کار خواهرم دوباره برم مدرسه. خواهرم بعد از مدرسش ازم پرسید که رفتم یا نه منم گفتم آره اما مدیرتون کار داشت. خودمم تا شب 10 بار دیگه فیلم رو نگاه کردم تا بیشتر به گاییدن خانوم مدیر به ظاهر اخمو ترغیب بشم. بالاخره فردا شد و من که این دفعه می دونستم کی باید برم مدرسه که خلوت باشه همون سر ظهر ساعت های 2 رفتم مدرسه. همه در ها بسته بود و هیچ صدایی به غیر از صدای معلم خواهرم که اون روز هم کلاس داشتن نبود. آفتاب از پنجره به سالن تابیده بود و گرد و غبار های روی هوا نمایان شده بود. درب اتاق خانوم مدیر بازم نیمه باز بود اما این دفعه دیگه خبری از اون صداهای جذاب نبود. انگار داشت کاراشو جمع و جور می کرد که قبل بچه ها خودش بره خونه. این بار در زدم و وارد شدم. خانوم مدیر منتظر بود ببینه که چه کسی وارد شده وقتی منو دید گفت: ((بفرمایین،در خدمتم)) منم خودمو معرفی کردم و این چه اتفاقی افتاده و من جای ولی خواهرم اومدم. اما این مدیر عوضی بداخلاق بازم گوشش بدهکار نبود. منم دیگه تصمیم گرفتم برگه برندمو رو کنم. بهش گفتم: ((باشه اگه می خواین من میرم اما من چیزی راجع به شما می دونم که اگه پدر و مادرم بفهمن اونوقت خواهرم رو از این مدرسه بر میدارن و به بقیه هم میگن و ممکنه اتفاقات خیلی بدی بیفته. نمی خواین که اینطوری بشه؟)) اونم بدجوری ترسید. آب گلوش خشک شده بود. با ترس و لرز و نگرانی گفت: ((مگه شما چی دارین؟)) منم همونجا فیلمی رو که از سکس این خانوم مدیر که 3 تا بچه داره رو با سرایدار مدرسه گرفته بودم نشونش دادم. بنده خدا دهنش وا مونده بود و تا آخر فیلم رو نگاه کرد. دیدم کم کم داره یه لبخند شیطنت وارانه می زنه. اون پشت به میزش بود و من با یه فاصله ای نسبت به اون رو به روش واستاده بودم. یهو دیدم با یه ناز و قری نشست روی میز و پاهاشو طوری انداخت رو پاش که اون رون های خوشگلش حتی از روی شلوار هم خودنمایی می کرد. با یه لبخند ناز بهم گفت: ((تو رسم شما خوشتیپا خبرکشی که نیست فکر نکنم تو این جوری باشی)) منم با لبخند جوابشو دادم: ((بستگی به خودتون داره که با منم به همون خوبیه تو فیلم باشین یا نه)) اونم با همون خنده شهوت انگیزش گفت: ((مگه میشه من با این سنم یه جوونی مثل تو ضد حال بزنم؟)) و دست کرد تو مقعنش و اون رو درآورد منم کمی رفتم جلوتر و زیر باسنش رو همون روی میز گرفتم و شروع کردم به لب گرفتن. اونم دو دستی صورت منو چسبیده بود و صداهای شهوت آمیزی از خودش در می آورد. واای بوی خوبی می داد که منو مست کرده بود. لباش داغ داغ بود و رژش با بازی لب های منم رو لباش کم کم داشت حالت لیزی به لباش می داد. من آروم آروم کونش رو نوازش می کردم که بعد از چند دقیقه اون خواست از روی میز بلند بشه. من رفتم عقب و اون در حالی که رو زانوهاش نشسته بود داشت زیپ شلوار منو باز می کرد و می گفت: ((خوب پسر خوب بذار ببینم اون زیر چی داری؟؟؟؟؟)) ما هم که خانوادگی کیرهای نسبتا بزرگ و مرتبی داریم. اونم با دیدن این صحنه کلی حال کرد و اونو صاف کرد تو دهنش. واااااای که چه دهن داغی داشت البته مال همه همینجوریه اما این خانوم مدیر ماهر چون کیرمو تا دسته کرده بود تو دهنش یه حس دیگه داشت و آروم کیرمو تو دهنش عقب و جلو می کرد و با زبونش همونجوری که تو دهنش بود باهاش با کیرم بازی می کرد. خیلی خوب ساک می زد. اصلا کاری نمی کرد که زود آبم بیاد فقط تو دهنش نگهش داشته بود و باهاش بازی می کرد و ازش لذت می برد. تو همون حالت کم کم شروع کرد دکمه های مانتوش رو باز کردن و اونو درآورد. زیر مانتوش یه تاپ پوشیده بود که سینه های خوش فرمش تقریبا راحت توش جا گرفته بود و داشت خودنمایی می کرد. تاپش صورتی بود و بند کرست مشکی زیر اون از کنار بند تاپش زده بود بیرون. اونقدر سینه هاش خوب و بزرگ بود که باید با این دو تا با هم سر جا نگهش می داشت. همونجوری یه مدت کیرمو خورد و منم به جای احساس ارضا شدن تمام مدت یه حس خوب داشتم. از زیر بغل هاش گرفتم و بلندش کردم و دوباره با هم لب تو لب شدیم. لباش خیلی خوشمزه بود اونقدر که می خواستم فقط ازش لب بگیرم اما یواش یواش شروع کردم با سینه هاش بازی کردن و تاپشو آروم و مرحله به مرحله می دادم بالا. همون جور که تاپشو کم کم می دادم بالا بدنشو نوازش می کردم که خیلی هم نرم بود و گوشتی. کمی که این کارو کردم سرشو برد بالا و و شروع کرد خیلی آروم به ناله کردن. منم دیگه تاپش رو درآوردم و چون می دونستم خیلی وقت ندارم کرستش رو باز نکردم بلکه سینه هاش رو که داشت می ترکید از توی اون درآوردم و آروم آروم لیس می زدم و تو دهنم می کردم. سر پستوناش خیلی پر رنگ نبود و خیلی خوشرنگ و برجسته شده بود. منم همین طور که می خوردمشون گاهی گازهای کوچیک از سر سینش می گرفتم که باعث می شد یهو نفسش رو حبس کنه و لباش رو گاز بگیره. دوباره از زیر روناش گرفتم و نشوندمش روی میز و شلوارش رو باز کردم و تا نصفه دادم پایین. کسش خیلی کم مو داشت طوری که زبونمو اگه می کشیدم بهش اذیتم می کرد. اما من خیلی آروم فقط با نوک زبونم سوراخش رو لیس می زدم. اون با همون صدای شهوت آمیزش که حالا همراه با ناله شده بود گفت: ((بلند شو وقت نداریم.)) منم سریع کیرمو گذاشتم دم کسش و آروم کردم تو. همین طور که داخل می رفت انگار داشت بلعیده می شد کسش کیرمو جذب می کرد. خیلی تپل و سفید بود. کیرم که تا ته رفت تو دیدمش که داره از شدت خوشی لب پایین خودش رو محکم گاز می گیره. چون نمی تونستم لاپاش رو باز کنم پاهاشو یک طرف جمع کردم که کسش بدجوری تو این حالت خودنمایی می کرد. شروع کردم به تلمبه زدن و با هز تلمبه من اون کس گوشتی خوشگل کیر منو می کشید توی خودش و می داد بیرون طوری که تا آخرش واسم تکراری نشد. قفسه سینش حسابی عرق کرده بود و همین براق ترش کرده بود. سینه هاش مثل دوتا قابلمه بزرگ و سفت شده بود و سر سینه هاش مثل سر نیزه زده بود بیرون. خیلی خودش رو نگه داشته بود که آه و آهش به آسمون نره. صورتش قرمز شده بود و داشت کمرش رو بلند می کرد و می زد روی میز . انگشتش رو می مالید به کسش و می کرد تو دهنش منم دیگه داشتم می اومدم. چند تا تلمبه آخرم رو محکم زدم و چون اصلا دوست نداشتم کیرم رو از تو اون محیط مرطوب و نرم بکشم بیرون تصمیم گرفتم همونجا بریزم خوشم که داشت ارضا می شد پاهاش رو خیلی محکم دور کمرم حلقه کرده بود. یهو احساس کردم یه رودخونه از تمام بدنم داره میره به سر کیرم که دیدم خانوم مدیرم دیگه آخراشه. یک تلمبه خیلی محکم زدم و و اونم کمرشو محکم کوبید به میز و ضربه های محکم آب از کیرم زد بیرون توی کسش. اونم بعد از اون کمر آخری آروم شد. تنش داشت دل دل می زد و منم آخرین شلیک های آبم رو ریختم توش و رفتم روی میز و پشتش خوابیدم و در حالی که کیرم تو کسش بود ازش لب می گرفتم. اون آرنجش رو دور سرم انداخته بود و سرمو محکم به سرش فشار می داد. کم کم آروم شدیم و بلند شدم کمکش کردم که شلوارش و شورتش رو پاش کنه. اونم بلند شد و مانتوش رو خودش پوشید. منم که فقط باید زیپم رو می بستم. خودش رو که مرتب کرد گفت: ((دیدی پسرم انقدر عصبانیت نداشت؟)) منم گفتم: ((بله خانوم مدیر. حالا کار خواهر ما درست شد یا نه؟)) اون جواب داد: ((کار خواهرتون که درسته فقط از این به بعد خودتون واسه کاراش بیاین مدرسه ما در خدمتیم.)) یه لب کوچیک گرفتم و رفتم.

Sunday, August 23, 2009

شیما

اولین خاطره ای رو که می خوام براتون بگم به خیلی سال قبل بر می گرده موقعی که پانزده شانزده ساله بودم هیچ سابقه عملی از سکس نداشتم و یک چند ماهی بود که فیلم سوپر می دیدم همه فکر و حواسم شده بود سکس به آدم ها جور دیگه ای نگاه می کردم مخصوصا زن ها تو خیابون به دختر ها نگاه می کردم و زل می زدم به برآمدگی سینه هاشون از روی مانتو .خلاصه خیلی تو کف بودم تو خانواده هم بی کار نبودم و از هر فرصتی برای دید زدن فامیل استفاده می کردم خیلی دلم می خواست کاری بکنم از یه طرف فیلم می دیدم و از طرفی نقشه می کشیدم با یکی دوست بشم

باید بگم در کل آدم گوشه گیری بودم و تو جمع فامیلی زیاد نبودم تا اینکه نزدیکهای سال نو بود و برای ما مهمون اومده بود از شهرستان. عمه و دخترش البته روز سال نو قرار بود شوهر عمه ام بیاد اون روز از مدرسه امده بودم که دیدم آنها اومدن سریع رفتم اتاقم و لباسم رو عوض کردم و رفتم تو آشپز خونه عمه هم که اسمش میتراست با خوشحالی من رو در آغوش کشید و غرق بوسه کرد منم خوشحال بودم که بعد از مدتها اونا رو میدیدم چون سه سالی بود که ندیده بودمشون نشستم رو صندلی و تا اومدم چیزی بگم دختر عمه ام شیما پرید و گونه ام رو ماچ کرد احساس خوبی داشتم شروع کردم به چاق سلامتی و اینجور حرفها که شیما گفت

مامان آرش چقدر بزرگ شده؟

عمه میترا و مامانم خندیدن و من هم طبق معمول سرخ شدم عمه گفت : بچه ها بزرگ میشن و ما هم پیر میشیم

مامانم هم تایید کرد و به حرفاشون ادامه دادن من تاره داشتم به شیما نگاه می کردم اونم کلی با آخرین بار فرق کرده بود شیما از من دو سالی بزرگتر بود همین طور که غذا می خوردم به سینه هاش هم نگاه می کردم که از تی شرتش می خواست بزنه بیرون دختر با نمکی بود سبزه با قدی نه زیاد بلند و اندامی سکسی یه شلوار جین هم پوشیده بود که وقتی می خواست ظرفها رو جمع کنه برامدگی کونش رو هم دو چندان می کرد

سریع غذا رو خوردم و تو هال رفتم که تلویزیون نگاه کنم که شیما هم اومد و پرسید

چه خبر؟ در س ها خوب پیش می ره؟

لبخندی زدم و به خط سینه اش نگاه کردم بد جوری شق کردم اونم انگار متوجه شده بود لبخندی زد و گفت: هنوز شنا میری

گفتم: آره .

عمه میترا با مامان هم اومدن با یه ظرف میوه و مشغول شدیم به خوردن و حرف زدن که من رفتم تو اتاقم و به کار های خودم رسیدم ولی همش سینه های شیما جلوی چشمم بود و نمی گذاشت به درسام برسم رفتم در اتاق رو کلید کردم و یه جلق درست حسابی زدم و بعد هم خوابیدم که نمی دونم چقدر گذشت که با صدای شیما از پشت در از خواب پاشدم رفتم در رو باز کردم که دیدم می خنده .گفتم کجاش خنده داره؟

معلومه خیلی خسته بودی؟

جوابش رو ندادم و رفتم دستشویی آبی به سر و صورتم زدم و دیدم حق داره میز رو برای شام چیدن پدر هم اومده بود و همه تو آشپز خونه بودن

بعد شام کمی فیلم دیدیم و حرف زدیم و قرار شد بخوابیم پدرم گفت خوب آرش جان شما تو هال بخواب و عمه اینا تو اتاق شما تا اومدم بگم چشم که عمه گفت:

داداش چرا بچه رو اذیت می کنی من و شیما رو زمین می خوابیم و آرش رو تخت من مونده بودم که چی بگم که مامان گفت:

پس آرش جان جای عمه اینا رو بنداز .من هم خوشحال که شیما تو اتاق من می خوابه سریع رفتم و لحاف و تشک رو آوردم

دل تو دلم نبود تا همه بخوابن چند ساعتی شد وقتی همه خوابیدن وسکوت کامل شد من هم که بعد از ظهر خوابیده بودم و خوابم نمی برد از رو تخت نگاه کردم دیدم عمه یه لباس راحتی پوشیده و شیما هم لباس عوض کرده یه دامن نسبتا بلند با همون تی شرت چون زمستون بود اتاق هم گرم بود و از جایی که عمه میترا گرمایی بود چیزی رو خودش ننداخته بود حسابی پر و پاچه رو بیرون انداخته بود تازه دقت کردم دیدم عجب پاهای سفیدی داره ولی شیما پتو رو دور خودش پیچیده بود آهسته از تخت اومدم پایین ورفتم کنار تشک تاریک بود ولی چراغی که تو هال روشن بود نورش تو اتاق می اومد قلبم داشت از دهنم می زد بیرون منتظر موندم تا شاید یکی این پهلو اون پهلو بشه عرق کرده بودم از شیما که خبری نبود ولی عمه میترا لباسش تا بالای زانو رفته بود کنار من هم دست به کیر خیره شده بودم یه کم که گذشت عمه غلتی زد و لباسش کمی بالاتر رفت پاهاش رو تو شکم جمع کرده بود و اگه من هم دراز می کشیدم می تونستم چیزی ببینم با احتیاط دراز کشیدم و آب دهنم رو قورت دادم حالا بالای رونهای سفید و تپلش معلوم بود کیرم داشت منفجر می شد چند دقیقه ها که گذشت جرئتم بیشتر شد و کمی لباسش رو با لا زدم چی می دیدم می خواستم همون جا یه حالی به این کیر بدم ولی نمی شد یه شورت سفید که تمام کون گنده شو پوشونده بود خیلی دلم می خواست شرت رو هم کنار بزنم و کسش رو ببینم اما می ترسیدم بیدار بشه کمی که گذشت عمه به پشت خوابید و حالا می تونستم کس تپلش رو از رو شورتش ببینم همینطور که با کیرم ور می رفتم به سرم زد که کمی پتو رو از شیما بکشم با احتیاط پتو رو کشیدم پاهای سفیدش زد بیرون داشتم با چشممام می خوردمش که با صدای ناله مانندی پتو رو خودش کشید و من خشکم زد که اگه بیدار بشه چی بگم که خوشبختانه به خیر گذشت رفتم رو تخت که دیدم سپیده زده و صبح شده سعی کردم بخوابم که بتونم صبج بیدار شم و به مدرسه برم……

خوابيده بودم که با صدای شیما از خواب پریدم

پاشو تنبل خان مدرسه ات دیر شد اصلا حوصله بیدار شدن نداشتم که شیما گفت :پاشو این خیمه رو هم جمع کن

مثل برق گرفته ها پریدم بد جوری ضایع بود داشت به کیر شق شده من نگاه می کرد و می خندید رفتم دستشویی و سر و صورتم رو شستم اومدم تو آشپز خونه که دیدم عمه میترا با همون لباس دیشبی نشسته نمی تونستم تو صورتش نگاه کنم سریع یه لقمه گرفتم و رفتم مدرسه اصلا نفهمیدم چه جوری گذشت که دیدم خونه هستم سر میز نهار کمی باشیما حرف زدم تا اینكه عمه و مامان باز می خواستن برن خرید عید و این جور حرفها شیما گفت از خرید صبح خسته شده و نمی یاد کلی تو کونم عروسی شد وقتی مامان اینا رفتن منم رفتم تو اتاقم که مثلا درس بخونم و شیما هم تلوزیون نگاه می کرد بعد از مدتی اومد و گفت خسته نمی شی اینقدر درس می خونی من داشتم به سینه هاش نگاه میکردم که گفت راستی شیطون دیشب چه کار می كردی که مثل لبو قرمز شدم یعنی بیدار بوده و همه چیز رو دیده که گفت صبح که بیدار باش بودی و با شیطنت از اتاق رفت بیرون من که یك چیز همش به من می گفت الان وقتشه برو سراغش افتادم دنبالش و اونم دوید تو هال رفتم و گرفتمش و شوخی شوخی از پشت بهش چسبوندم و قلقلکش می دادم اونم انگار بدش نمی اومدهی خودش بیشتر می چسبوند این کیر ما هم که شق شده بود و دقيقا لای کونش بود که با خنده گفت چیه نکنه فکر می کنی که داری می کنی اصلا انتظار همچین حرفی رو نداشتم و فکر می کردم الانه که قهر کنه ولی انگار اون پایه تر بود کمی جرئتم بیشتر شد و از پشت سینه هاشو گرفتم و محکم بهش چسبوندم که زد زیر خنده و منم حالم خراب شد انگار فهمید و گفت به این زودی تموم شدی سریع رفتم حموم و لباسام در آوردم و رفتم زیر دوش که دیدم آرو اومد و کنار در وایساده و داره منو نگاه می کنه و غش غش می خنده من حول شده بودم گفتم شیما برو بیرون که زد زیر خنده و گفت مطمئنی و یه اشاره به کیرم کرد تازه دیدم دوباره شق شده سزیع به ذهنم زد و گفتم شیما تو منو لخت دیدی پس لخت شو که باز خندید و گفت به همین خیال باش داشت می رفت بیرون که دم در گرفتمش و گفتم خواهش می کنم که انگار دلش سوخت و گفت حالا نمی شه یکهویی مامان اینا یا دایی می یان و افتضاح ميشه و آروم با دستاش کیرم گرفت و ناز داد که نفهمیدم چی شد و دوباره آبم اومد و اونم زد زیر خنده و رفت بیرون خودم شستم و اومدم بیرون البته نفهمیدم چقدر حموم بودم که وقتی اومدم دیدم همه اومدن و دارن شام می چینن سریع شام خوردم و رفتم تو اتاقم و همش به این فکر می کردم که گفته بود حالا نه یعنی اونم می خواست که با من باشه خوب آخه چه طوری ذهنم همش نقشه می کشیدم که چه جوری با شیما تنها باشم و از طرفی همش منتظر بودم که بیان بخوابن تا شاید چیزی امشب نصیبم بشه چند ساعتی گذشت که عمه میترا گفت :آرش جان عمه درسات زیاد مونده ؟که بابام گفت:

خوب آرش بابا بیا تو هال درس بخون که عمه اینا بخوابن خسته ان سریع گفتم نه بابا درسام تموم شده و حالا جاشونو می اندازم و سریع پریدم و رفتم و لحاف و تشک رو آوردم و زیر چشمی به شیما نگاه کی کردم که لبخند موذیانه ای داشت

خلاصه همه خوابیده بودن و من بیدار که چه کار کنم فردا نرم مدرسه که فکری به ذهنم زد و پیش خودم گفتم فردا به مامان می گم حالم خوب نیست و از طرفی روز های مونده به عید و مدرسه اونقدرها هم جدی نیست این حرفها. از نقشه خودم کیف کردم و گفتم حالا برسم به امشب آروم رفتم و شوفاژ رو تا آخر زیاد کردم و منتظر موندم تا اتاق حسابی گرم شد

که دیدم عمه حسابی گرمش شده و چیزی اصلا روش نیست و شیما هم پتو رو کنار زده از دیدن دو تا بدن سفید داشتم از شهوت می مردم و حسابی شق کرده بودم که عمه پاشد و وسوتین خودش رو هم در آورد من که از دیدن اون سینه های گنده و سفیدش داشتم می مردم چند دقیقه گذشت و من آروم اومدم پایین کنار پاهای عمه میترا دراز کشیدم و باز آروم لباسش رو زدم بالا و دوباره شورتش معلوم شد قلبم باز داشت از دهنم می اومد بیرون حالا سینه هاش هم از تو اون لباس گله گشاد معلوم بود و زده بود بیرون خیلی دلم می خواست بهشون دست بزنم ولی می ترسیدم یه کم که گذشت اصلا حالیم نبود که چه کار می کنم دستم رو آروم کشیدم رو کسش و از رو شرت آروم و بی صدا مالوندم چقدر گرم بود کیرم داشی منفجر می شد ترسیدم بیدار بشه رفتم سراغ شیما دامنش رو کمی کنار زدم و تا بالای رانش دیده می شد سفید و تپل بودن دلم می خواست همون جا گاز بگیرمشون دیدم داره صبح می شه و سریع رفتم بخوابم که فردا بتونم نقشه ام رو عملی کنم

صبح هر چه قدر مامان اینا صدا زدن اصلا پا نشدم شیما اومد و گفت پاشو دیگه گفتم به مامان بگو حالم خوش نیست و رفتم زیر پتو وهمش فکر می کردم که چه کار کنم که شیما هم خونه بمونه خلاصه مامان اومد و براش کلی توضیح دادم تا قانع شد بعد هم رفتن تو آشپز خونه برای تدارک نهار نمی دونم چقدر گذشت که دیدم دیگه دارن آماده می شن که برن بیرون دل تو دلم نبود که چه كار کنم تا اینكه شیما برای برداشتن چیزی اومد تو اتاقم صداش زدم که یک کم جا خورد بهش گفتم ببین خودت قول دادی بعدا خوب اینم بعدا دیگه که دیدم نیشش باز شد و گفت پس تو چیزت نیست که سریع پریدم تو حرفش و گفتم آروم بابا می خوای همه بفهما

خندید و از اتاق رفت بیرون بد جوری تو ذوقم خورد نمی دونستم چه کار کنم اصلا از کاراش سر در نمی آوردم تو همین فکر ها بودم که دیدم عمه می گه خوب راست می گه میمونه از آرش مراقبت می کنه و مامانم هم می گفت شما برید من می مونم خلاصه آخرش مامان راضی شد و من هم کلی خوشحال

اونا رفتن و من سریع پا شدم رفتم دستشویی و سر وصورتی شستم دیدم شیما هم صبحانه آماده کرده سریع چند لقمه خوردم و گفتم

من می رم بخوابم گفت مطمئنی دیدم داره باز به این کیر شق شده اشاره می کنه آروم اومد طرفم و با ناز یقه پیراهنم رو گرفت و گفت چی کارم داشتی و همین طور که داشت حرف می زد لباش به لبام چسبوند منم تند تند ماچش می کردم که زد زیر خنده و گفت آک آکی من نفهمیدم یعنی چه و اون این بار با مهربونی بیشتر به من نگاه کرد و زبونش رو انداخت رو زبونم و زبونم رو می مکید همزمان هم با دستاش کیرم رو گرفته بود و آروم آروم فشار می داد منم بی کار نبودم و از رو لباس سینه هاشو می مالوندم باورم نمی شد که دارم با یه دختر دارم عشق بازی می کنم همین طور لب تو لب به اتاقم رفتیم و شیما رو تخت دراز کشید و من لباسشو در آوردم دیدن اون سینه هاش داشت دیونم می کرد شلوارشو هم درآوردم که دیگه تو رویا بودم اونم شلوارم رو کشیده بود پایین و از رو شورت می مالوند که گفتم شیما نکن داره می یاد خندید و گفت خوب شروع کن دیگه که من نفهمیدم دیدم خودش شورتشو کشید پایین و اشاره کرد به کسش دیگه تو این دنیا نبودم چند لحظه مبهوت نگاه کردم تا اینکه گفت: بخورش دیگه .اصلا ذهنیتی از این کار نداشتم ولی تو فیلما دیده بودم آروم رفتم طرفش و با دستام لمسش کردم تا اومدم لبه هاشو باز کنم

که گفت آی مواظب باش من دخترم

زبونم رو گذاشتم رو جایی که اشاره می کرد و شروع کردم انصافا اصلا خوشم نمی اومد یکم که گذشت احساس کردم آبی اومد که کمی ترش بود و همزمان صدای آه و ناله شیما که حالا سرم رو به کسش فشار می داد انقدر ادامه دادم که یه جیغ کوچولو کشید و سرم رو ول کرد من که داشتم می مردم کنارش دراز کشیدم و تازه سینه هاشو دیدم و افتادم به جونشون که کمی دردش اود و کمی هم قلقلکش کمی که گذشت گفت ببین من دخترم برای همین باید از عقب بکنی و شورتمو کشید پایین و آروم با زبونش سر کیرم لیس زد که گفتم شیما نکن می یاد خندید و حالت سجده مانند موند من واقعا از دیدنش داشتم می مردم یه کس تپل که از بین پاهاش زده بود بیرون و یه سوراخ کون صورتی گفت کمی کرم بیار که رفتم آوردم و اون خودش به کیرم مالید و کمی هم به سوراخ کونش کشید و گفت آمادس کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش و فشار دادم که نمی رفت تو خودش با دستاش کیرم گرفت و کمی به عقب فشار داد که احساس داغی کردم و اونم جیغ کوچکی زد اروم اروم داشتم تلنبه می زدم که فکر کنم بیشتر از دو دقیقه هم نبود که آبم امد و همه شو همون تو ریختم و شیما سریع پاشد رفت دستشویی وقتی اومد یه لب ازش گرفتم آخه تازه یاد گرفته بودم و ازش تشکر کردم و رفتم تو اتاقم از تصورش باز کیرم شق شده بود و همش فکر می کردم که بتونم باز تو این یکی روز مونده تا باباش بیاد و عید بشه باز بکنمش خلاصه اون روز گذشت و عید هم شد ولی دیگه نشد که با هم باشیم ولی تو اون مدت هم بی کار نبودم و ازش هر گوشه ای که می تونستم لب می گرفتم و می مالوندمش خلاصه عید پر برکتی بود که برای من بزرگترین تجربه زندگیم رو داشت

Saturday, August 15, 2009

سکس من با مامان خوبم شورانگیز

سلام من امیر هستم و 22 سالمه و تک فرزندم. می خواستم براتون داستان که نمیشه گفت خاطره سکسمو با مامانم که اسمش شورانگیزه و 44 سالشه تعریف کنم. این خاطره واسه تقریبا یک ماه پیش هست. من تو حموم بودم یهو نگاهم به پشمای کیرم افتاد دیدم خیلی زیاد شده. اما می ترسیدم بزنمشون چون هربار که می اومدم بزنم یه جاشو می بریدم. خلاصه تصمیم گرفتم بزنمش و دل رو زدم به دریا به قول معروف. تو حموم یه بسته ژیلت توی کمد کوچیک پلاستیکی که زدیم به دیوار بود. برش داشتم شروع کردم زدن. این سری جاییش رو نبریدم. خیلی سکسی شده بود. چون پشمام رو دیر دیر می زدم وقتی کیرم رو بدون پشم می دیدم خیلی تحریک می شدم. خلاصه بعدش که از حموم در اومدم لباسام رو که پوشیدم یه احساس خوبی داشتم. شب بود رفتم گرفتم خوابیدم. صبح که از خواب پاشدم احساس کردم کیر و خایم می خاره. فهمیدم که بله به خاطر پشمامه. گفتم طبیعیه. مامانم صدام کرد گفت امیر پسرم بیا صبحونه تو بخور. راستی یادم رفت بگم. بابام تو شرکت نفت عسلویه کار می کنه. وقتی که از طریق یکی از دوستاش استخدام شد تصمیم گرفتیم ما هم به اونجا اثاث کشی کنیم. اثاث کشی کردیم ولی بعد از چند ماه دیدیم خیلی گرمه. مادرم هم به گرمای زیاد حساسیت داره واسه همین برگشتیم تهران. بابام موند اونجا و هر یکی دو ماه یک بار مرخصی می گیره و میاد و یک هفته می مونه و بعد میره. از داستان خارج نشیم. مامانم گفت بیا صبحونه حاضره. پاشدم رفتم نشستم پای میز. داشتم صبحونه می خوردم که احساس کردم نه، خیلی غیر طبیعی خارش داره. یهو بی اختیار پاشدم دویدم سمت اتاقم. شورتم رو کشیدم پایین نگاه کنم ببینم چرا می سوزه. شورتمو که کشیدم پایین دیدم همه جاش سرخ شده و جوشای ریز زده. داشتم فوت می کردم که یهو مامانم اومد تو دیدم زل زده به کیرم که تو دستمه. گفت ببخشید در نزدم یه جور دویدی نگران شدم اما می تونم بپرسم چیکار داری می کنی؟ زود کبرمو کردم تو شورت و شلوارمو درست کردم. گفتم چیزی نشده. مامانم گفت امیر، عزیزم بگو شاید بتونم کمکت کنم. گفتم مامان آخه مردونست. گفت می دونم مردونست اونو که فهمیدم. میگم واسه چی درآورده بودی شلوارتو. گفتم حساسیت زده. گفت چرا؟ گفتم آخه دیروز اصلاح کردم. گفت به موبر حساسیت داره؟ گفتم نه ژیلت. گفت از همین ژیلت ها که تو حمومه؟ گفتم آره تازه خریده بودم. گفت خوب عزیز من ژیلت رو میزاری تو حموم نم می گیره کند میشه. گفتم نه تیز بود اما نمی دونم چرا اینجوری شد. گفت دفعه های پیش هم اینجوری می شد؟ گفتم نه هر سری می بریدم این سری که نبریدم اینجوری شد. گفت امیر یه چیزی بهت میگم فکر بد نکنی من مادرتم. گفتم چی؟ گفت میزاری ببینم چه جوریه حساسیتت؟ نگرانت شدم. گفتم مامان نمی تونم که. گفت من مامانتم. نمیگم که شلوارتو دربیاری. فقط یه کم شورتت رو تا اونجا بده پایین که جوش زده. فکر می کرد قسمت بالاشه فقط. گفتم آخه... گفت آخه نداره بجنب صبحونه نخوردیم هنوز. من که دیدم مامانم می خواد ببینه یه کم تحریک شدم. دست خودم نبود بدنم یه کم می لرزید احساس سرما می کردم. شورتم رو تا روی کیرم دادم پایین. گفتم از این بیشتر نمی تونم نشون بدم. گفت وا مگه فقط اینجا نیست؟ گفتم نه همه جاشه. نگاه کرد. موهای بدنم سیخ شده بود. دیدم یواش یواش دارم راست می کنم. مامانم گفت امیر چیکار کردی ژیلت رو محکم کشیدی روش؟ نمی دونی اینجاها حساسه؟ گفتم آخه می خواستم یه دفعه ای اصلاح کنم. گفت یعنی چی؟ گفتم یعنی خیلی دقیق تمیز کنم. گفت ببینم اونجا رو به چه روزی انداختی؟ از یه طرف تحریک شده بودم از طرف دیگه خجالت می کشیدم راست هم کرده بودم. می دونستم اگه در بیارم ضایع هست. آخه کیرم برزگ و کلفته حالا هم که راست کرده بودم. مامانم گفت خجالت نکش عزیزم من مامانتم. اینو هی می گفت. گفتم باشه اما... مامانم گفت حدس می زنم چرا نمی خوای اما عیبی نداره من مامانتم. درش آوردم. یهو چشای مامانم 4 تا شد. هر کاری کرد تابلو نکنه نتونست. یهو گفت اوه حق داشتی قایمش کنی. سرخ شدم. گفت اوه اوه چیکارش کردی؟ یهو کیرمو گرفت داد بالا که ببینه پوست خایم هم جوش زده یا نه. یهو گفتم مامان چیکار می کنی؟ ناخودآگاه بود وگرنه نمی گفتم. گفت دارم نگاه می کنم ببینم چیکار کردی. احساس کردم مامانم رنگش تغییر کرده. صورت خوشگلش سرخ شده بود. قشنگ میشد احساس کرد که تحریک شده. مامانم خیلی سفیده پوستش. یادمه بابام چند بار که می خواست لوسش کنه می گفت بهش سفید برفی من. بعد مامانم یه سرفه الکی می کرد بعد با ابرو به طرف من اشاره می کرد که یعنی جلوی امیر زشته. منم می خندیدم. مامانم می گفت به چی می خندی می گفتم هیچی. خلاصه مامانم حسابی تحریک شده بود. هم کیر من خیلی بزرگ و تحریک کننده بود مخصوصا که سرخم شده بود هم مامانم تازه داشت دوری کیر بابام رو احساس می کرد. گفتم مامان سردم شد. زود کیرمو انداختم تو شورتم. مامانم گفت طبیعیه. گفتم یعنی چی؟ احساس کردم یه چیزه دیگه می خواست بگه. اما خودشو نگه داشت و گفت طبیعیه سردت بشه چون اول صبحه. مامانم از اتاق بیرون رفت گفت امیر بیا بقیه صبحونتو بخور. گفتم چشم مامان الان میام. گفتم مامان شورتمو نمی دونی کجاست؟ گفت می خوای بری حموم مگه. گفتم نه این تنگه. اذیت می کنه می خوام عوضش کنم. گفت درش بیار شلوار بپوش فقط. تا درش آوردم دوباره مامانم اومد تو اتاق منم بدون شلوار. خواستم شلوارمو بپوشم گفت نه اونو نپوش بزار اون یکی شلوارتو بدم. یه شلوار تنگ داشتم خیلی نرم بود. داد گفت بیا اینو بپوش. منم دستمو گرفتم جلوی کیرم که دیده نشه. دیدم شلوار تنگه رو داد. گفتم مامان اینکه تنگ تره اذیت می کنه. گفت نه تنگیش مهم نیست به جاش این نرمه. گفت بپوش اگه راحت نبود این یکی رو بدم. گفتم میری بپوشم؟ گفت لوس نشو بپوش شلوارتو بعد خندید. پوشیدمش. دیدم انقدر تنگه که شکل کیرم رو هم نشون میده. اما خیلی نرم بود تا حالا بدون شورت نپوشیده بودم. پشمام هم قبلا نمیذاشت نرمیش رو احساس کنم. حلاصه گفتم خوبه. مامان گفت کسی خواست بیاد اینجوری نباشی. گفتم چه جوری. گفت نگاه کن. فهمیدم شق بودن کیرمو میگه. اما با لبخند می گفت منم تحریک شده بودم. می خواستم راحت تر بشیم. گفتم چیه مگه چشه؟ گفت ای بابا نگاه کن ببین خودت. گفتم بده؟ گفت الان نه اما کسی بیاد میگه این ادب نداره. گفتم پس الان عوض کنم دیگه اگه بی ادبیه. گفت اه لوس نشو دیگه بیا صبحونتو بخور. رفتم نشستم پای میز صبحونه رو خوردم. مامانم گفت بابات چند وقت میشه نیست؟ گفتم دوشنبه هفته پیش بود. تا اونجا که یادم میاد به مامانم گفتم امروزم پنجشنبه هست. گفت دلم واسش خیلی تنگ شده. تا حالا جلو من اونجوری نگفته بود و علاقش به بابام رو سعی می کرد جلو من ابراز نکنه. بابام هم می خواست چیزی بگه می گفت جلوی امیر زشته. گفتم اوه چه عاشقانه گفتی. گفت خوب پررو نشو بعد خندید. گفت راستی امیر سری بعد خواستی بزنی جاییتو منو صدا کن من بزنم برات تا دیگه به اون روز نندازیش بدبختو. گفتم بدبخت کیه به شوخی. گفت زهرمار همین مونده فقط اسمشم بگم با خنده. گفتم آره مامانمی دیگه بعد باهم خندیدیم. یهو یه حسی بهم دست داد. داغ شده بودم. دیدم مامانم هم رنگش سرخ شده بازم. یه نفس عمیق کشید. گفتم چیزی شد مامان. گفت نه عزیزم کاش بابات اینجا بود. بعد یهو گفت راستی یادم رفت بگم از این قضایا بابات چیزی نفهمه. گفتم کدوم قضایا؟ گفت همین که اونجاتو دیدم یا این که قراره از این به بعد من برات بزنم. گفتم مامانمی دیگه دوباره خندیدیم. بعد مامانم داشت میز صبحونه رو جمع می کرد. منم کمکش کردم. بعد یه چندتا پیش دستی بود با 2 تا پیاله که توش مربا بود. خواست بشوره منم رفتم کنارش واستادم بهش کمک کردن. مامانم هی نگاش به شلوارم بود. گفتم مامان عجب شلواری دادیا بهم خیلی ضایعست. مامانم گفت خوبه که چقدرم میاد بهت. گفتم جدی؟ گفت نه بعد خندیدیم. بعد من رفتم نشستم پای ماهواره داشت یه فیلم نشون می داد. هرجا می رفتم مامانم دنبالم می اومد. احساس کردم رفتارش خیلی عوض شده باهام. مامانم اومد نشست کنارم. گفت چه فیلمیه. اسمشو نمی دونستم. گفتم نمی دونم وسطاشه فکر کنم. گفت پس بزن جای دیگه ببینیم چیزی نداره منم حوصلم سر رفته. گفتم پاشو بریم خونه خاله اینا یکم بشینیم. گفتم آره فکر خوبیه. گفت لباس چی بپوشم؟ گفتم آخه مامان من مگه عروسی می خوای بری؟ گفت نه آدم باید سعی کنه همیشه خوش لباس باشه. البته اینو همیشه می گفت همیشه هم خوش لباسه مامانم. خلاصه گفت کدومو بپوشم بالاخره؟ گفتم نمی دونم که ماشالا اونقدر لباس داری یادم نمیاد. گفت پس راهی نیست بیا یکی یکی عوض کنم بگو کدوم خوبه. گفتم آخه مامان سلیقه من و تو که یکی نیست. گفت امروز می خوام به انتخاب تو بپوشم. گفتم باشه. اتاق مامان و بابام یه تخت وسطشه. یه کمد لباس هم از در که میای تو سمت راسته. گفت بشین رو تخت. گفتم می خوای عوض کنی برم بیرون. گفت نه لباس زیرامو در نمیارم که. خندم گرفت. مامانم گفت چرا می خندی مگه جوک گفتم؟ گفتم نه همین جوری. گفت مثل اینکه خیلی خوشت اومدا با خنده. گفتم اون که آره. من یه کم کیرم راست شده بود. آخه تحریک می شدم وقتی مامانم شوخی می کرد. گفت آره معلومه از شلوارت بعد خندید منم با اینکه خجالت کشیدم خندیدم. مامان ساعتو نگاه کرد گفت آماده شم بریم. گفتم باشه. یهو مامانم از زیر تیشرتش گرفت درش آورد. تیشرتش سبز فسفری بود. دیدم زیرش کرست صورتی کشی پوشیده. سایز کرست مامانم 80 هستش. یهو نتونستم خودمو کنترل کنم. از دهنم پرید گفتم اوه. مامانم گفت چی شد؟ گفتم هیچی. بعد فکر کردم مامان می خواد تیشرت یا پیرهن تنش کنه بعد شلوارشو در بیاره. دیدم یهو دستشو انداخت زیپ شلوارش. شلوارش استرچ مشکی بود. درش که آورد دیدم یه شورت صورتی کشی که فکر کنم با کرستش ست بود پاش بود. یهو احساس کردم داغ شدم بازم. مامانم هم فهمید. گفت نفست بند نیاد یهو من مامانتما یادت باشه. خورد تو ذوقم. گفتم من که گفتم بیرون وایسم. گفت شوخی کردم عزیزم چه زودم برمی خوره بهش. بعد خندید. گفت بولوز بپوشم یا تیشرت؟ گفتم بولوز بپوش. بولوز 3 تا داشت یکیش تنگ تر بود. گفتم این آبیه قشنگ تره اونو بپوش. تنش کرد. بعد گفت شلوار کدوم؟ گفتم این مشکی کرپه خوبه. اومد بپوشه دقت کردم به شورتش دیدم کسش خطش معلومه یکم. کیرم یهو راست شد. مامانم گفت اوه چی شد بازم. گفتم هیچی سرمو انداختم پایین. مامان گفت بگو. گفتم مامان هروقت اینجوری میشه هی میگی خجالت می کشم خوب. گفت آخ قربون پسر خجالتیم برم چشم نمیگم دیگه عزیزم. گفتم مامان یه چیزی بگم ناراحت میشی؟ گفت نه بگو. دلمو زدم به دریا گفتم مامان اینجوری که این شلواره تنمه و تو اینقدر باهام راحتی من نمیتونم جلو خودمو بگیرم تحریک میشم. اینا رو که می گفتم سرم پایین بود. مامانم گفت امیر می خوام یه چیزی رو بدونی. من این کارارو می کنم. این چیزارو میگم که تو خودتو باهام راحت حس کنی. هر حرفی داشتی بهم بزنی. چون بابات که کمتر خونه میاد. هروقت میاییم به بودنش عادت کنیم وقتش میرسه و باید بره. گفت من و تو می مونیم. منم می خوام جور بابات رو بکشم که تو کمبودشو حس نکنی. می خوام هم منو مادر خودت بدونی و هم دوست خودت. می خوام هروقت که ناراحت بودی با من درد دل کنی. چیزی خواستی از من بخوای. اصلا هم خجالت نکشی. تو هیچ زمینه ای. حتی اگه سوالی داشتی از خودم بپرسی. فرق نمی کنه سوالش تو چه زمینه ای باشه. تا اونجا که میتونم کمکت میکنم تا لازم نباشه از کس دیگه بپرسی. بعد بغلم کرد یه بوس کوچیک از پیشونیم کرد. گفت قول بده باهام راحت باشی. گفتم شاید یه کم طول بکشه اما سعی خودمو می کنم. گفت آفرین پسر گلم حالا نوبت توئه آماده بشی. گفتم مامان یه چیزی. گفت چیه بگو عزیزم. گفتم خودت خواستیا شاید زیاده روی کنم ناراحت نشیا. گفت تو چه زمینه ای. گفتم سوالام یا میزان راحت بودنم. مامانم گفت نه عزیزم منم اونقدر باهات راحتم که اگه ناراحت شم بهت میگم. تو هم باید اونقدر راحت باشی که از حرفام دلخور نشی. گفتم قبوله. رفتم اتاقم. داد زدم مامان منم میخوام به انتخاب تو لباس بپوشم. اومد تو اتاقم. گفت ماشالا پیشرفت سریعی داشتیا بعد خندید. گفتم چطور؟ گفت آخه خیلی زود باهام خیلی راحت شدی. گفتم ناراحت شدی مامان؟ گفت نه عزیزم حالا هی بگو ناراحت شدی. بعد خندید گفت اول از همه شورت. گفتم هفتی بپوشم یا پاچه دار یا اسپورت؟ گفت اسپورت اگه اذیتت نمی کنه. یه شورت آدیداس داشتم. برش داشتم. همین که اومدم شلوارمو در بیارم بازم خجالت کشیدم. مکث کردم. مامان گفت ای بابا فکر کردم درست شدی. گفتم خوب گفتم طول می کشه که. گفت بیا اینجا بینم. دستشو انداخت به شلوارم درش آورد. کیرم راست شده بود. گفت ای بابا اینم که همیشه آماده باشه. من قرمز کرده بودم. مامانم گفت شورتتو بده من بپوشونم. گفتم نه خودم می پوشم. گفت من می خوام بپوشونم مثل بچه ها. دادم پام کرد. کیرم شق شده بود نمی ذاشت. کیرمو گرفت انداخت تو شورت با زور. بعد گفت این کار رو هم کردم که خجالتت بریزه. نوبت رسید به شلوار یه شلوار کتان داشتم مامانم برداشت گفت اینو بپوش با تیشرت نارنجیت. پوشیدم شلوار رو. رکابیم رو که در آوردم مامانم گفت امیر هیکلت خوشگل شده ها دختر کشه. من بدنسازی کار می کنم واسه همین بدنم به قول مربیمون سکسی بود. خندیدم گفتم به شما که نمی رسیم. خندید مامانم. تیشرت رو پوشیدم رفتیم خونه خاله. یه یک ساعتی نشستیم. با دختر خالم گرم گرفته بودم داشتیم درباره درساش صحبت میکرد. خالم و مامانم هم داشتن صحبت می کردن. خالم گفت راستی شورانگیز خورشت بامیه طرز پختش چه جوریه؟ مامانم گفت والا من بلد نیستم ولی تو تلویزیون یه بار نشون داد یادداشت کردم یه بار اومدید میدم بهت. خالم گفت باشه. حالا چایی می خورین یا قهوه؟ مامان گفت نه دیگه باید بریم یکی از دوستای امیر قراره بیاد باید برم غذا بپزم. من شوکه شدم ولی به روی خودم نیاوردم. آخه مامانم اصلا اهل چاخان نبود و الان یهو دروغ به اون بزرگی رو گفت. نمیدونستم چرا خالی بست. خلاصه پاشدیم و خداحافظی کردیم. تو خیابون به مامانم گفتم مامان واسه چی الکی گفتی من که دوستم نمخواد بیاد؟ گفت آخه حوصلم بدجور سر رفت خونشون دلگیره. آخه برعکس ما که همیشه خونمون همه لامپا روشنه خونه خالم اینا نورگیرش که افتضاحه هیچ دیوارا رو هم سبز زدن چراغ ها هم اکثرا یکی دوتاشو روشن می کنن. گفتم آهان پس به خاطر اون بود. فاصله خونه ما تا خالم اینا یه خیابونه. همینطور که حرف میزدیم رسیدیم. بعد مامانم کلید رو در آورد و در رو باز کرد رفتیم تو. مامان همین که رسید مانتو مشکیش رو که تنگ بود انداخت کنار و نشست رو مبل. گفت امیر لباساتو عوض کن بیا کارت دارم. گفتم چشم مامان. داشتم عوض می کردم مامان داد زد کفت امیر همون لباس قبلیا رو بپوشا. منم داد زدم از تو اتاقم گفتم مامان توهم مثل اینکه خوشت اومده از اینا ها. گفت آره تو هم راحتی توش. گفت عوض کردی بیا. عوض کردم اومدم نشستم رو مبل مامانم رفت از اتاقشون یه آلبوم آورد. گفت این آلبوم قدیمی عکسای بچگی های خودتم توش هست. بعد نشستم کنارش دستمو گرفت گذاشت رو پام شروع کرد ورق زدن آلبوم. اولین صفحه عکس های مامانم و بابام بود. مامان گفت این عکسا واسه قبل ازدواجه. دیدم مامانم اینجا مامانم زیاد فرق نکرده قیافش. گفتم ماشالا به مامان خودم از اون موقع همین مونده. گفت جدی؟ گفتم آره. گفتم بابامو نگاه چقدر فرق کرده. راستش من از عکسو اینا زیاد خوشم نمیاد واسه همین عکسا رو قبلا ندیده بودم آلبومای دیگه رو که مقایسه کنم. یکی دوبار دیده بودم ولی نرفته بودم تو نخش. خلاصه نشستیم نگاه کردن. رسید به یه جا که یه عکس بود که من یک سالم بود توش. مامانم داشت بهم شیر می داد تو عکس. مامانم صورت من رو برگردونده بود سمت دوربین. بابام عکس گرفته بود. تو عکس پستون سمت چپ مامانم بیرون بود چون عکس از نزدیک بود کامل معلوم بود پستونش. دیدم مامانم پستونش خیلی خوش فرمه و هاله دور پستونش بزرگه اما درست مثل دایره اومده و رنگش قهوهای نه زیاد پررنگ و نه زیاد کم رنگ. یه لحظه گفتم مامان این عکس رو کی ظاهر کرده؟ گفت وا این چه سوالیه خوب معلومه عکاسی. گفتم کدوم عکاسی؟ گفت تو این محل نبود که نمی شناسی. گفتم این چه عکسیه دادین عکاس ظاهر کنه آخه؟ گفت چشه مگه؟ گفتم چیزیش نیست فقط یکی از سینه هات بیرونه. مامانم گفت آخ فدای پسرم چه غیرتی. گفتم حالا بعدش عکاسه تو خیابون هم دیدتت حتما. گفت من خودم رفتم عکسا رو تحویل گرفتم. نمی دونستم به عکاسه حسودیم شده یا غیرتی شدم. یه لحظه ساکت موندم. مامان گفت حالا بیا نگاه کن عکسا رو بقیشو. یه لحظه آلبوم رو گرفتم. ناخودآگاه زل زده بودم به عکس پستون مامانم و نمی تونستم چشم بردارم ازش. مامانم گفت کجایی امیر؟ مثل اینکه خوشت اومده ها به عکس خودت زل زدی یا به سینه من؟ گفتم هر دو. گفت خیلی هیزی بعد خندید. خلاصه عکس هارو دیدم و آلبوم رو دادم مامانم برد گذاشت سر جاش. بعد اومد گفت ناهار چی بزارم؟ گفتم چیزی نزار میرم غذا می گیرم از بیرون می خوریم. گفتم چی می خوری بگیرم؟ گفت چلوکباب برگ بگیر با ماست موسیر. رفتم گرفتم اومدم. دیدم مامان لباساشو عوض کرده یه لباس سکسی پوشیده. یه تاپ معمولی با یه شلوارک تا زانوش اما کرستش رو کنده بود واسه همین نوک پستوناش از تاپ زده بود بیرون و سکسیش کرده بود. تا منو دید گفت امیر لباسام چطوره؟ گفتم عالیه خیلی بهت میان. نشستیم ناهار رو خوردیم و جمع کردیم. بعد مامان چای گذاشت و اومد بازم نشست کنارم. گفت امیر من برم حموم یه دوش بگیرم بیام. گفتم باشه منم نشستم پای ماهواره. یکم که کانالا رو زیر و رو کردم یهو دیدم مامانم داره صدام میزنه. رفتم مامانم از تو حموم گفت لیف رو بدم کمرمو لیف می کشی؟ گفتم بده. یهو در رو باز کرد دیدم مامان کون لخت پشتشو کرده به من. لیفو از پشت داد گفت بکش. حواسم هی به کون مامانم بود. کونش خیلی قلمبه بود و شهوتیم کرده بود. لیفو که می کشیدم هی مامانم بیشتر می رفت جلو. دیدم دارم میرم وسط حموم. مامانم گفت بسه بعد خم شد لگن کوچیک رو از کف حموم برداره. لای کون سفیدش سوراخ کون قهوه ای رنگش که تقریبا هم رنگ نوک پستونش بود زد بیرون. لگنو که پر آب بود برداشت مثلا بدون اینکه برگرده بریزه رو کمرش. که یهو آبشو به سمت پشتش انداخت من خیس خالی شدم. گفتم مامان منو شستی که. یهو برگشت گفت آخ ببخشید عزیزم. پستونای لخت و سفیدشو که دیدم برق از سه فازم پرید. زل زده بودم به پستوناش. مامان گفت تمام خیس شدی که لباسات رو در بیار تو هم یه دوش بگیر. گفتم وا دوتایی؟ گفت مگه قرار نبود راحت باشی بجنب آب داره میره. نفسم بند اومده بود مکث کردم که یهو مامانم گفت همین جا در بیار اینا که خیسن. رکابیمو درآوردم. شلوارم هم مامانم گرفت کشید پایین. کیرم داشت می ترکید. گفت اوه اینو نگاه کن خیس شده. دلهره داشتم. احساس می کردم یه کاری رو که نباید انجام بدم دارم انجام میدم. گفتم مامان یه حس بدی دارم. گفت طبیعی میشه عزیزم. منو تا حالا لخت ندیده بودی واسه همینه. گفت تا حالا زن لخت دیده بودی اصلا؟ گفتم آره تو فیلم و عکس بود ولی. گفت خوبه پس به موقع به فکر افتادم. گفتم یعنی چی؟ گفت اصلا دلم نمی خواد پسرم مثل این بچه خیابونی ها بیفته دنبال این دختر و اون دختر که اصلا نمی شناستش و بعد دختره گولش بزنه و ببره خدای نکرده آلودش کنه. گفتم مامان خودت چی هیچ مردی رو جز بابام لخت دیدی؟ گفت آره. با تعجب گفتم آره؟ گفت نه اونجور که تو فکر می کنی. منم تو فیلم دیدم. قبلنا با بابات می نشستیم می دیدیم. حرف که می زدیم هی حواسم به پستونای خوشگل مامانم بود که وقتی خیس بود برق می زد. مامان گفت چیه هی به ممه هام نگاه می کنی؟ گفتم مامان اسمشو میگی یه جوری میشم. گفت معلومه. به کیرم اشاره کرد. گفت خیس میشه خارشش کمتر میشه نه؟ گفتم آره الان بهتره. گفت خوبه. گفتم مامان سردم شد برم زیر دوش؟ گفت تنهایی؟ گفتم آره دیگه نوبت نوبتی. گفت نه باهم بریم میخوام مثل بچگیات من بشورمت. تو هم اگه خواستی می تونی منو بشوری بعد یه چشمک زد. اینو که گفت نفسم بند اومد. رفتیم زیر دوش وایسادیم. دوتاییمون زیر دوش جا نمی شدیم. فشار آب اونقدری نبود که هردومون رو خیس کنه. مامانم اومد جلو خودشو چسبوند بهم. زیر کیر لختم درست چسبید به شکم خیس مامان. مامان گفت اوووه چه داغه نافمو سوزوندی. گفتم مامان دلشوره دارم. گفت پسرم نگران نباش با من راحت باش. مثل بچگیات می خوام بشورمت. گفتم سعی می کنم. گفت اول موهاتو می شورم. شامپو رو ریخت تو دستش. گفت سرتو بیار پایین تر ماشالا قد کشیدی نمیرسه دستم. من سرمو خم کردم یه کم مامان هم اومد نزدیک تر. پستونای لخت و خیس مامان می خورد به قفسه سینم. سعی کردم خودمو بیشتر بمالم بهش. شامپو رو مالید به سرم کفش می ریخت رو پستونای مامان از بینشون رد می شد و می ریخت رو کیر من. خواستم به مامانم نشون بدم که منم دوست دارم این کاراشو. گفتم وای مامان چه نرمن. گفت چی؟ گفتم ممه هات. سرمو آورد پایین همونجوری یه ماچ از صورتم که هنوز کفی بود کرد. گفت فدای پسر گلم بشم دوسشون داری؟ گفتم مگه میشه ممه های به این خوشگلی رو دوست نداشت. گفت آره بابات هم دوسشون داره. شبا سرشو میزاره رو اینا خوابش می بره. گفت هروقتم که می بینیم تو نیستی و بابات داره بد جور نگاه می کنه براش لختشون می کنم اونم می خوره. اینا رو که می گفت من کیرم مثل سنگ شده بود. احساس کردم یواش یواش یه کم آب داره می زنه بیرون از سر کیرم. مامان گفت شکممو سوراخ نکنی شیطون؟ گفتم نه تو داری خفش می کنی نمی تونه تکون بخوره. مامانم گفت امیر یه سوال. گفتم جونم مامان گلم بپرس. گفت دوست داری به اینجات بگم دودول یا کیر؟ گفتم وای مامان نگو یه جوری شدم. گفت کدومش بیشتر یه جوریت میکنه وقتی میگم؟ گفتم آخه مامان هرچی بگی من یه جوری میشم هر کدوم رو که دلت می خواد بگو. گفت پس میگم دودول چون دوست ندارم حالت جنده بازی به خودش بگیره. گفتم یعنی چه جوری؟ گفت خوب وقتی میگم کیر احساس می کنم خیلی جلو رفتم. نمی دونم منظورمو می فهمی یا نه. گفتم آره آره می فهمم چی میگی. گفت تو هم به اینا نگو پستون باشه؟ گفتم نه من کلمه ممه رو بیشتر دوست دارم. گفت خوبه. موهامو که کامل شست گفت تو هم می خوای موهای منو بشوری؟ گفتم آره می خوام. شامپو رو گرفتم بزنم. گفت نه من از این شامپو نمی زنم موهامو چرب می کنه. گفتم کدومه. از گوشه حموم شامپو رو داد. گفت بریز موهامو بشور. گفتم چشم. شامپو رو گرفتم ریختم کف دستم مالیدم به موهاش. کف شامپوی مامانم بیشتر بود و مامان هم خودشو یه کم عقب کشیده بود. آب کفی از پستونای مامان می ریخت پایین و وقتی موهای مامانو می شستم پستوناش می لرزیدن. بعد که موهاشو کامل شستم گفت حالا نوبت توئه. لیفو بده به من. لیف و صابون رو دادم بهش. لیف رو کفی کرد و از سینم شروع کرد به لیف کشیدن. کشید لیفو به سینه هام بعد گفت بزار کفشو بشورم بعد برم پایین. لیف رو از دستش در آورد. منو برد زیر دوش آب می ریخت رو سینم بعد با دستش کفا رو می شست. دستشو طوری می کشید که بدنم مثل شستن ظرف صدا می داد. بعد گفت خوب بیا اینجا می خوام دودولتو بشورم برات. لیفو گرفت تو دستش از نافم اومد سمت کیرم. از سر کیرم شروع کرد. گفت امییر دودولت بزرگه ها بیچاره زنت. گفتم دوسش داری؟ گفت آره که دارم. مخصوصا این رگ کلفت زیرشو. کم مونده بود یهو آبم بیاد. گفتم وای مامان بالا پایینش نکن الان جونم از سر دودولم در میاد. گفت باشه. بعد خایه هامو گرفت یواش یواش برام لیف کشید. بعد گفت برگرد می خوام کونتو بشورم. بعد نگام کرد خندید. گفت چهار دست و پا بشین کف حموم. گفتم چهار دست و پا چرا؟ گفت تو بشین. بعد که نشستم مامانم اومد پشتم. گفت وای سوراخشو ببین بعد خندید. گفتم مامان داری معاینه می کنی؟ بعد باهم خندیدیم. مامانم قشنگ با لیف همه جای کونم رو هم شست. بعد گفت از جلو دستت لگن رو بده. لگن رو دادم گرفت زیر دوش ریخت روم بعد لیفو از دستش در آورد. دستشو می کشید وسط کونم و سوراخم. بعد از پشت خایه هامو گرفت کشید سمت عقب آب ریخت روش. گفت پاشو. پا شدم. کیر و خایمو هی آب می ریخت هی می مالید محکم. گفتم مامان نکنیش. گفت باید از تمیزی صدا بده. بعد اونقدر مالید تا قرمز شد. گفت اوه دودولت لبو شد اما تمیز شد. گفت قرمز میشه چقدر خوشگل میشه. گفتم یکم دیگه می مالیدی خونی میشد. گفت نه عزیزم مواظبم. گفت حالا که همه جای تو تمیز شد باید منو بشوری. مثل بچه ها بشور منو. گفتم چشم. لیفو گرفتم دستم. گفتم از کجا شروع کنم. گفت از ممه هام بعد چشمک زد. گفت یه جوری بشور که ممه هام از تمیزی صدا بده. گفتم تو چه گیری دادی به صدا بعد خندیدیم. گفت شروع کن دیگه. از زیر گردنش شروع کردم لیفو می کشیدم به پستوناش. مامانم گفت لاشونم بشور. لیفو می کشیدم لای پستوناش. زل زده بود به صورتم. گفتم زیرشم بشورم؟ گفت آره. با یه دست یکی یکی پستونای لخت و خیس مامان رو می گرفتم با دست دیگم لیف می کشیدم. نوک پشتوناشو یه کم بیشتر کشیدم. گفت شیطون می خوای تحریکم کنی؟ بسه کندیشون. گفتم می خوام تمیز شن خوب بعد خندیدم. مامانم گفت خوبه داری شیطونی می کنی دوست دارم اینجوری باشی. گفتم دیگه دلهره ندارم تحریک شدم. گفت معلومه. تا نافش کشیدم. گفت خوبه حالا بشورشون ببینم صدا میدن؟ لگن رو برداشتم. آب رو ریختم رو پستوناش. لیف رو در آوردم. شروع کردم پستوناشو دستمالی کردن. هی آب می ریختم و می شستم. نوکشونو نیشگون می گرفتم مامانم میزد رو دستم می خندید. حسابی مالیدم. داغ شده بودم. مامانم چشاشو بست. گفت تمومش کن دارم دیوونه میشم. گفتم هنوز صدا نداده ها. بعد شستمشون دستمو کشیدم رو پشتش محکم مامانم گفت صدا داد بسه. یکم جدی شده بود که به خاطر تحریک شدنش بود. بعد که دید یه جوری نگاه می کنم خندید گفت چرا اینجوری نگاه می کنی؟ گفتم هیچی. گفت نمی خوای کسمو بشوری؟ گفتم وای عاشق این کلمه ام. گفت اه؟ پس باید کس و کونمو بشوری بعد چشمک زد خندید. گفتم من نوکرتم هستم مامانی. گفت پس بجنب فقط یواش بکش حساسه. گفتم باشه چهار دست و پا بشین کف حموم. گفت ای ای ای تقلید می کنی؟ گفتم خوب اینجوری دوست دارم بشورمت. گفت حالا که دوست داری باشه. نشست. گفتم مامان کونتو بده عقب لاش باز شه. گفت هوی موزه نیستا بعد خندید. گفتم باز کن می خوام تمیز بشورم. کونشو که داد عقب سوراخ کونش کامل معلوم بود. کسش هم صورتی پر رنگه. کسش از پشت بیرون زده بود. از خط کونش تا زیر شکمش دستمو می بردم می کشیدم لیف رو. مامان گفت چه باحال می کشی. گفتم آره حواسم هست. گفتم خوب لگنو بده. لگنو گرفتم. آب پر کردم ریختم از رو سوراخ کونش. بعد شروع کردم شستن. دستمو می کشیدم رو سوراخ کونش و لای کسش. مامانم داشت حال می کرد. گفت امیر یه کاری بگم می کنی؟ گفتم جونم بگو. گفت انگشتتو بکن تو سوراخ کونم. گفتم وای مامان قربونت برم من عاشق این کارم. انگشت اشارمو فشار دادم با این که خیس بود سوراخ کونش تو نرفت. گفتم شامپو بریزم مامان؟ گفت نه می سوزونه تفیش کن بره تو. گفتم چشم. انگشتم رو تفی کردم فشار دادم یهو رفت تو مامان یه آخ یواش گفت. بعد گفت قشنگ انگشتم کن. یه کم که انگشتش کردم گفت بسه. آب ریختم رو کس و کونش. بعد بلند شد. گفت امیر دوست داری یه کم شیطونی کنیم؟ گفتم چه جوری؟ کیرمو گرفت تو دستش گفت اینجوری. گفت من آب تو رو میارم تو هم آب منو اینجوری هم تو ارضا میشی هم من که دیگه تحمل دوری باباتو ندارم. گفتم باشه. گفتم من دستشویی دارم بزار برم بیام بعد. گفت فقط جیشه؟ گفتم آره. گفت امیر یه کاری بگم می کنی؟ گفتم بگو. رفت دراز کشید کف حموم گفت بشاش رو بدن من. چشام رفت روی کلم. خیلی برام عجیب بود مامان من که همیشه تو همه چی وسواس داره حالا می گفت بشاش روم. گفتم مامان حالت خوبه؟ بشاشم روت تمام نجس میشی که؟ گفت دوست دارم بشاشی روم نگران نباش تو حمومیم می شورم خودمو تمیز. گفتم باشه چون تو می خوای. خوابید کف حموم رو کمر. گفت رو ممه هام و کسم بریز. گفتم مامان این کار لذت هم داره؟ گفت واسه من آره واسه تو نمی دونم. گفتم من تو یه سایت همچین چیزی دیده بودم اما فکر می کردم نمایشیه فقط. گفت زودباش اینقدر غر نزن شاشو بعد خندیدیم. مامانم پاهاشو با دست گرفت بالا. سوراخ کونش و کسش معلوم بود. گفت همه جام جیش کن. گفتم باشه. کیرمو گرفتم دستم. میشاشیدم روش. سوراخشو چون انگشت کرده بودم باز شده بود یه کم. شاشم ریخت تو سوراخش. گفت اخ جون چه داغه. چون یه کم کیرم کفی شده بود موقع شستن، احساس سوزش می کردم نوک کیرم. واسه همین سعی می کردم بشاشم که کفی که رفته تو رو بشوره. شاشم که تموم شد مامانم پاشد گفت مرسی عزیزم خوب بود. بعد رفت زیر دوش. بدنشو یه کم شست. گفت تو می خوای آبت زود تر بیاد یا اول آب منو میاری؟ گفتم تو فکر کنم به دودولم دست بزنی آبم بیاد اول تورو آبتو بیارم. گفت اما من دوست دارم کسمو با آب دودولت بمالم. گفتم باهم. مامان گفت کجامو دوست داری؟ گفتم ممه هاتو. گفت می خوای بکنیشون؟ گفتم با اجازه بزرگترا بعععله بعد زدیم زیر خنده. گفت بیا بزار لاشون دودول لامصبتو. کیرمو بردم گذاشتم لای پستوناش. گفت خشک هم دودول تو درد می گیره هم ممه های من. شامپو رو بده. گفتم شامپوی تو کفش بیشتره. گفت خوب بریز. ریختم از لای پستونش. کیرمو گرفت دستش کف مالی کرد. بعد گفت بیا ممه های منم تو کفی کن. پستوناشو که کفی می کردم از دستم سر می خوردن. اومدم بالا پایین کنم دیدم نمیشه قشنگ بالا پایین کرد. مامانم گفت دراز بکش کف حموم من بیام لای پاهات دودولتو بزار وسط ممه هام. خوابیدم. کیرم مثل تیرآهن شده بود. با پستوناش کیرمو گرفت هی بالا پایین می شد. گفتم مامان میخوام بشینی روش. پاشد کیرم که هنوز سفت بود. نشست روش کیرم خم شد مامانم که نشست کیرم می خورد به کسش. گفتم اینجوری نه مامان. گفت چه جوری؟ گفتم سوراختو کفی کن بشین رو دودولم بره تو. گفت تو نه. گفتم مامان جون من. گفت فقط یه بار میشینم بره تو بعد پا میشم باشه؟ گفتم باشه. خم شد جلوم قمبل کرد کونشو حسابی شامپو مالید. گفت دودولتو بالا نگه دار سرشو. کیرمو گرفتم. سوراخشو تنظیم کرد. همین که یکم وزنشو انداخت کیرم لیز خورد تا ته رفت تو سوراخ کونش. یه آخ کوچیک گفت. بعد گفت امیر خیلی بدی دردم گرفت. گفتم لذت نبردی؟ گفت دروغ نگم چرا. زود پاشد. کیرم که داشت از سوراخش در می اومد خیلی جالب بود صحنش. گفت چقدر کمرت سفته تو پسر آبت کی میاد پس؟ گفتم کم مونده فکر کنم. گفت چهار دست و پا میشینم کف حموم. پاهامو محکم می بندم. تو دودولتو بزار لای پام که هم تو آبت بیاد هم دودولت مالیده بشه به کس من منم ارضا بشم. نشست. گفت آبت خواست بیاد در بیار بگو بهم زود سوراخ کونمو وا می کنم آبتو بریزی تو کونم بعد انگشتتو می کنی تو سوراخ کونم و از آبت می مالی به کسم وقتیم دودولت شل شد می خوام بزاریش رو کسم باشه؟ گفتم اوه کی میره این همه راهو باشه. کیرمو گذاشتم لای پای مامانم گفت بیار بالاتر بخوره به کسم. آوردم بالاتر. لیز بود کیرم. هی میمالیدم به کس مامانم اونم یه سه چهار بار که عقب جلو کردم مامانم یواش یواش دیدم داره آخ و اوخش شوروع میشه. اما سعی می کرد تن صداش پایین باشه. احساس کردم آبم می خواد بیاد. گفتم مامان مامان آبم می خواد بیاد. مامانم زود خوابید کف حموم. با انگشتاش سوراخ کونش رو باز کرد من کیرمو نزدیک کردم و آبمو با فشار ریختم تو سوراخ کونش. گفت حالا نوبت منه. به کمر خوابید. با دستاش پاهاشو گرفت بالا. گفت با یه دست کسمو بمال با دست دیگه کونمو انگشت بکن. انگشتمو می کردم از آب کیرم که می زد بیرون می مالیدم به کسش. بعد گفت حالا دودولت که شل شد بزار لای چاک کسم یواش یواش حرکتش بده. کیرم یه کم شل شده بود. گرفتم دستم. مامانم لای کسشو باز کرد. کیرمو گذاشتم لاش می کشیدم. کسش قرمز شده بود. دید کیرم دوباره باد کرده. گفت رگ زیرشو بمال. یکم که آروم مالیدم. مامانم محکم با دستش پستوناشو گرفت شروع کرد فشار دادن. ارگاسم شد. کیرم که رو کسش بود یه کم خیس شد. دیدم آب مامانم مثل واسه من غلیظ نیست. اولین بار بود که ارگاسم شدن یه زنو می دیدم. پستوناشو اونقدر محکم فشار داد که جای انگشتاش رو پستوناش مونده بود. بعد مامانم پاشد گفت مرسی عزیزم خیلی خوب بود تاحالا اینقدر با لذت ارضا نشده بودم. گفتم من باید ازت تشکر کنم برای اینکه هم اولین سکسم بود و هم اینقدر بهم حال داد. گفتم مرسی که اینقدر به فکر من و نیازهامی. بعد مامان رو بغل کردم و یه ماچ از لپش برداشتم. گفت حالا بریم زود خودمونو بشوریم. گفت هنوز تموم نشده ها باید همدیگه رو خشک کنیم. گفتم باشه. گفت زود بیا زیر دوش دیگه حموم داره خستم می کنه خیلی تو حموم موندیم. زود رفت زیر دوش اول مامانم کامل خودشو شست. دستشو می کشید لای کونش و لای پاهاش می گفت امیر آبت چقدر غلیظه. به گرما حساسیت داشت واسه همین هم با آب ولرم داشت دوش می گرفت. کارش که تموم شد گفت تو هم زود دوشت رو بگیر بریم بیرون. من رفتم زیر دوش آب گرمو یه کم بیشتر باز کردم. حموم رو بخار گرفت. مامانم وایساده بود داشت منو نگاه می کرد. گفت امیر می خوام از این به بعد قول بدی بهم که دنبال زن دیگه ای نری هر وقت از این کارا دلت خواست به من بگو. گفتم یعنی ازدواج نکنم؟ گفت نه منظورم این نیست تا وقتی که ازدواج کنی منظورمه. گفتم یعنی بعدش نمی تونم ازت بخوام؟ گفت چرا ولی نه جلوی زنت. گفتم حالا کو تا زن بگیرم. گفت گفتم که بدونی. کارم که تموم شد آب رو می خواستم ببندم. مامانم گفت بزار من یه بار برم زیر دوش خیس بشم بعد در بیایم یه کم سردم شد. رفت زیر آب گفت وای اینو چرا اینقدر داغش کردی. گفتم سردت نیست مگه برو زیر آب گرم. همین که رفت زیر آب دیدم بدن سفید و بی موی مامانم یه کم سرخ شد. زود از زیر آب اومد کنار و شیر رو بست. گفت نگاه کن به چه روزی افتادم. زود بریم بیرون. نگاه کردم دیدم پستونای سفید مامانم قرمز شدن. گفتم مامان ممه هات قرمز شدنی هم خوشگله ها. گفت زهر مار مسخره بعد خندید. دراومدیم بیرون. مامانم گفت خوب حالا باید خشکم کنی. حولشو داد دستم گفت خشکم کن. از موهاش شروع کردم خشک کردن. رسیدم به پشتوناش. مامانم گفت زیاد دستمالی نکنی ممه هامو بازم تحریک میشم. کرمم گرفت. پستوناشو می گرفتم دستم حوله رو آروم می کشیدم رو پوست و نوک پستوناش. اونقدر آروم می کشیدم که تحریک بشه. خشک کردم بالا تنش رو. رسیدم به پایین تنش حوله رو انداختم لای پاش یواش کسش رو با پاهاش رو خشک کردم. مامانم تحریک شده بود. برگشت خم شد به لای کونش اشاره می کرد می گفت اینجا رو خشک نکردیا. گفتم وای بازم شیطونیت گل کرد.خندیدیم بعد حوله رو یواش کشیدم لای کونش و سوراخ کونش بعد مامانم گفت حالا من تو رو خشک می کنم. گفت بیا بخواب رو زمین. خوابیدم. حوله رو انداخت رو بدنم شروع کرد خشک کردن. بعد کیرمو گرفت گفت حالا دودولتو خشک کنم. گفتم حوله رو محکم نکشی بازم جوش بزنه. گفت نه حواسم هست. یواش یواش خشک کرد بعد خایه هامو گرفت خشک کرد. فوت می کرد. سردم می شد. گفت حالا بریم همین جوری بخوابیم. من که خسته شدم تورو نمیدونم. رفتیم رو تخت مامانم و بابام دراز کشیدیم. مامانم گفت دودولتو بزار لای پام بخوابیم. تا کیرم به رونای سفید مامانم خورد بلند شد دوباره. دراز کشیدیم. مامانم گفت امیر از این به بعد حتی اگه خواستی جق بزنی هم بهم بگو. هم تو لذت می بری هم من. یا خودم برات جق می زنم یا اینکه یه جامو برات لخت می کنم نگاه می کنی جق می زنی. گفتم مامان نمیشه همیشه لخت بگردیم تو خونه؟ جز اون موقع ها که بابا میاد یا مهمون داریم. مامانم گفت نه اونجوری عادی میشه لذتش هم می پره. گفتم آره راست میگی. گفت ولی تو خونه برات لباس های سکسی می پوشم. سعی می کنم لباس های باز بپوشم تو هم هروقت خواستی می تونی تو خونه بدون شورت بگردی ولی نه همیشه. حموم هم هر چند وقت یه بار با هم بریم همیشه نه. اما هروقت خواستی بهم بگو. گفتم مامان من کست رو هم دوست دارم چیکار کنم. گفت همش یهو نمیشه که یواش یواش اونم میدم بهت. بعد چشمک زد خندید بعد گفت حالا بخواب یه کم خسته ای. این حرفا رو که می زدیم من تحریک بودم. مامانم گفت لای پامو تمام خیس کردی پسره هیز. بعد ماچم کرد گفت بخواب. خوابیدیم. چشمامو باز کردم دیدم مامانم نیست. رفتم دیدم داره شام میپزه تو آشپزخونه. یه تاپ زرد رنگ با یه دامن مشکی کوتاه تا بالای زانوهاش پوشیده بود. تا منو دید گفت سلام پسرم خوب خوابیدی؟ گفتم سلام آره کی پا شدی؟ گفت یه یک ساعتی میشه. گفت اوه دودولشو نگاه کن چه کوچولو شده اونقدر آبش ریخته لای پای من. گفت برو لباس بپوش اینجوری می بینمت بازم هوس می کنما. گفتم چی بپوشم لباسامو که تو حموم انداختی یه گوشه. گفت یه چیزی بپوش حالا تو که زیاد لباس داری. گفت شورت نپوش. گفتم چشم. یه شلوار شمعی داشتم با یه زیرپوش آبی. پوشیدم اونا رو اومدم آشپزخونه به مامانم کمک کردم میز رو چیدیم. شام رو که خوردیم مامانم گفت من که خوابم نمیاد تو چی؟ گفتم نه زیاد خوابیدم. گفت یه سر بریم سر کوچه بشینیم هوامون عوض بشه. سر کوچه یه بوستان کوچیکه. رفتیم یه کم رو نیمکت نشستیم و مامانم شروع کرد از دوران بچگی من خاطره تعریف کردن. منم نشسته بودم با دقت گوش می دادم. گرم صحبت بودیم که یهو به ساعت نگاه کردم گفتم مامان ساعت 1:30 صبحه. گفت دروغ نگو. نشونش دادم ساعتو. گفت اگه یکم دیگه بشینیم هرکس رد بشه فکر بد میکنه پاشو بریم خونه. رفتیم خونه یکم نشستیم ساعت دوروبر 2 بود مامان گفت بریم بخوابیم؟ گفتم بریم. مامانم گفت از این به بعد وقتی بابات نیست تو کنارم میخوابی. من تیشرتم رو در آوردم. مامانم هم پاشد لخت شد دیدم شورت و سوتین تنش نکرده اصلا. یه لباس خواب توری بنفش که از زیرش کس و پستوناش معلوم بود تنش کرد بعد گفت چطوره دوست داری؟ گفتم آره. بعد اومد ملافه رو کشیدیم رومون هم دیگه رو بغل کردیم و خوابیدیم. از اون روز هر روز داریم باهم راحت تر میشیم. یه چند باری هم مامانم بهم کوس داد اما هر سری گفت دودولتو بکن تو سوراخ کونم خالی کن. الانم که این داستان رو دارم مینویسم مامانم خونه نیست خالم میخواست بره پیش دکتر زنان مامان شورانگیزم هم باهاش رفته. شاید اگه بفهمه خاطرم رو واسه کسی گفتم یا اینجا نوشتم واستون ناراحت بشه از دستم. نمیخوام بهش بگم. چون یکی اینکه نمیخوام بدونه که من هنوزم به سایت های سکسی سر میزنم. یکی هم اینکه اعتمادش رو نسبت به من ممکنه از دست بده. بابام هم زنگ زده بود و گفت که هفته بعد میخواد بیاد. نمیدونم وقتی بابام خونست میتونم خودمو کنترل کنم یا نه. دوری از اون بدن سفید مامانم واسم سخته. اینم از خاطراتم با مامان. امیدوارم که خوشتون اومده باشه.

Friday, August 07, 2009

بیوه دایی

سلام. من اسمم حمیده .یک زن دایی دارم که 48 سالشه و خودمم 19 سالمه. من از کوچیکی بعد از فوت پدرم خیلی خونه داییم می رفتم چون اونا بچه ای نداشتند به علاوه اونا منو خیلی دوست داشتند. من 9 سالم بود که پدرم فوت کرد و تقریبا به غیر از روزهایی که مدرسه داشتم بقیه روزها خونه داییم بودم. من با زن داییم خیلی جور بودم و اون منو خیلی دوست داشت. منو می برد حمام، شب ها پیشم می خوابید و.....

تا 16 سالگی که رابطه ها کم رنگ تر شده بود چون اون منو مردی می دونست. تا اینکه یک سال بعد یعنی زمانی که من 17 سالم بود داییم فوت کرد و غم بزرگی به دل زن داییم نشست. قابل ذکر بدونین زن دایی من واقعا زیباست و با اینکه 48 سالشه مثل یک زنه 30 ساله می مونه و اندام فوق العاده ای داره. بله می گفتم. مراسم روز به روز می گذشت و غم ها کهنه تر می شد. تا این که شب چهلم شد و زن داییمو از عزا در آوردن. مجلس که تمام شد مامانم منو صدا زد و گفت زن داییت گفته که حمید امشب اینجا باشه .منم که اصلا تو اون حال و هوا ها نبودم قبول کردم.وقتی مهمونا رفتن زن داییم شروع کرد باهام حرف زدن که تو مثل پسرمی و من تو رو مثل پسرم دوست دارم و..... ساعت 11 بود که می خواستیم بریم بخوابیم. تخت شون دو نفره بود. زن داییم گفت: چیزی لازم نداری می خوام برقو خاموش کنم؟ گفتم: نه. گفت: امشبو باید دو تایی رو این تخت بخوابیم تا فردا فکری واسه جای تو کنم. البته به شرطی که مثل بچگی هات شیطونی نکنی.

اینو که گفت انگار یک آتشی تو من روشن شد. آخه من تو بچگی هام خیلی عاشق سینه های زن داییم بودم و همیشه اونم اجازه می داد آزادانه با سینه هاش بازی کنم. وقتی اومد رو تخت خوابید یک فاصله ی چند سانتی اما زیادو حفظ کرد. منم رفته بودم تو فکر که چی میشه زن داییمو بکنم.

تو همین فکرا بودم که خوابم برد... یه دفعه از خواب با یه صدا بیدار شدم. دیدم زهره (زن داییم) داره خواب می بینه و گریه می کنه. سریع پریدم یه لیوان آب آوردم و از خواب بیدارش کردم. زیر سرشو گرفتم و بلندش کردم و آبو دادم به دستش و اونم خورد. آبو که خورد و آروم شد برگشت و یه نگاه به من کرد و گفت: راحت باش.

آخه من کاملا بغلش کرده بودم و چسبیده بودم بهش. اون لبخندو که تو صورتش دیدم ناخودآگاه گفتم: زهره جون دوست دارم و یه بوس عاشقانه از روی گونش کردم.

گفتم: محتاجتم، بیا و یه حالی به من بده.

گفت: هنوزم مثل بچگیات پررویی.

بعدم خندید و با خندش رضایتشو اعلام کرد. منم شروع کردم به درآوردن لباساش. به کرستش که رسیدم گفت: این باشه واسه آخر.

رسیدم به دامن مشکی زیباش، درآوردمش... وای یه شورت سفید توری که اون کس چاقش کاملا دیده می شد. دستمو گرفت و گفت: حمید آروم بکنی.

البته بعدا فهمیدم که سر بچه دار نشدنش با داییم دعواشون شده و حدودا سه سالی داییم بهش دست نزده بوده. منم گفتم باشه عزیزم.

شورتشو درآوردم و اون کس سفیدی که دیدنش آرزوی خیلی ها بود رو دیدم... سریع لباسامو درآوردم و روش خوابیدم و کرستشو درآوردم... وای چه سینه هایی؟ 75 یا 80 ولی خیلی زیبا بود.

لبهای زیبایی از هم می گرفتیم و اون کاملا ساکت بود. اومدم پایین رو سینه هاش. اینقدر غرق در سینه هاش شده بودم که نفهمیدم چقدر شد و چقدر طول کشید. اومدم نافشو کاملا لیس زدم و نوبت رسید به کس چاق زهره جون. کاملا چوچولشو لیس زدم و کسشو خوردم و آه و اوهای زهره رو می شنیدم که دیگه سکوتشو شکست. پا شد و رو تخت نشست و کیرمو گرفت و کرد تو دهنش... خیلی حرفه ای بود... کاملا که شق شد از کمد کنار تخت یه اسپری درآورد و کاملا کیرمو اسپری زد... کیرم سرد شده بود و اون حالت التهاب از کیرم رفته بود. دوست داشتم تا صبح بکنمش و این قدرت رو هم داشتم. کیرمو گذاشتم دم کسش و فشار دادم رفت تو و آهی از دل زهره برخواست. راستش اولین تجربم بود و گرمای کس زهره رو حس می کردم. تنگ بود و کمی مشکل تلمبه می خورد. ولی کم کم باز شد و به سرعت عقب و جلو میرفت. زهره جیغ می زد و لابه لای این جیغ ها کلماتی رو هم می گفت:

جون... جون... بکن... تندتر... ووی جر خوردم.............و.....

خیلی گرم بود و من احساس خوبی داشتم ولی اصلا از آب کمر خبری نبود و در کمرم چیزی حس نمی کردم. واقعا کس چاقی بود و واقعا سفید و زیبا و از کردنش خسته نمی شدم. پاهاش لبه شونم بود و به سرعت داخل کسش تلمبه می زدم و آه و اوه می شنیدم که حشرمو بالاتر می برد و بیشتر می کرد.

ناگهان فکرم سمت کون زیبای زهره رفت. انگار آب بود که تکون می خورد و وقتی دستم بهش می خورد فکر می کردم دارم به یک کیسه ی آب دست می زنم. شل و سفید و تپل. فکر کنم 20 دقیقه ای بود که داشتم کیرم رو تو کس زن داییم می کردم.

کیرمو درآوردم. ازم پرسید: چرا درآوردی؟ گفتم راستش کونت...

گفت درد زیادی داره بعدشم داییت تو این چند سال بهش دست نزده.

می دونستم با اصرار راضی میشه. واسه همین چند تا بوسش کردم و راضیش کردم. اونم کاملا رو تخت دراز کشید و کونشو داد بالا. لای کونشو باز کردم و اون سوراخ زیبا رو دیدم. انگار قلبم اومده بود تو کیرم و کیرم شدیدا ضربان می زد. از آب کسش استفاده کردم و سوراخ کونشو خوب آبکی کردم و کیرمو گذاشتم دم سوراخش. همش می گفت: مواظب باش آروم بکنی ها. گفتم باشه.

اول خواستم آروم بکنم که درد کمتر بکشه ولی دیدم نه بابا اینجوری نمیشه. واسه همین با یه فشار جانانه کیرمو کردم تو کونش و از اون لحظه بود که جیغ های جانانه ی زهره پا شد

- وای جر خوردم... دارم از وسط نصف میشم... جون هر کی دوست داری در بیار و.....

منم که تازه گرم این محیط فوق العاده شدم محکم تر و دیوانه تر کیرمو عقب و جلو می کردم.

وای چقد نرم و گرم بود. نمیشه با هیچ جمله ای توصیفش کرد. خیلی طول کشید...ولی خبری از آب کمر نبود ولی زهره که فکر کنم یه دو باری ارضا شده بود کاملا رو تخت ولو شده بود و من همینجوری تو اون کون زیباش کیرمو عقب و جلو می کردم و البته واسه زهره هم طبیعی تر شده بود و کمتر جیغ و آه و اوه میکرد. من که پس از یک ساعت سکس مداوم با زن دایی زهره احساس کردم دارم کم کم ارضا میشم. کیرمو درآوردم و زهره رو برگردوندم و رفتم و کیرمو گذاشتم لای سینه هاش و به سرعت عقب و جلو می کردم تا دیگه کمرم طاقت نیاورد و آبو پاشید روی گردن و صورت زهره جون. هر دوتامون از این سکس طولانی و لذت بخش خسته بودیم و همونجا در آغوش هم خوابمون برد. وقتی بیدار شدم صبح شده بود. دیدم زهره نیست. لباسامو پوشیدم و رفتم طبقه پایین. دیدم واسم یه صبحونه ی توپ درست کرده. رفتم بغلش کردم و یه لب ازش گرفتم و بابت دیشب ازش تشکر کردم

اونم سریع منو بوسید و گفت لذت بخش ترین سکس عمرم بود. و با هم صبحانه خوردیم.........

الان بعد از گذشت 2 سال سکس های ما ادامه داره و هنوز هم عاشق هم هستیم.

واسه ی زهره خواستگارهای زیادی میاد و میره. حتی بعضی از مردهای فامیل خودمون هم هستند ولی اون همه رو رد می کنه و میگه من نیازی به شوهر ندارم چون شوهرم واسه من زنده س و با من زندگی می کنه!

این بود خاطره ی من از یک سکس بسیار عاشقانه!!!!!!!!!!!!!!!!!